یا حسین شهید

عباس شاه عالمین است چو فانی عشق حسین است

ایرانیان و نقش انان در ظهور

ايرانيان و نقش آنان در دوران ظهور

قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ايران ، كشور ايران در تصور غربيها پايگاهى حياتى ، آنـهـم در مرز شوروى و در قلب جهان اسلام به حساب مى آمد و از ديدگاه مسلمانها كشورى اسـلامـى و اصـيـل بـه شـمـار مـى رفـت كـه ((شـاه )) سـرسـپـرده غـرب و هـم پـيـمـان اسرائيل بر آن حكومت مى كرد و براى خودش خدمتى به اربابانش ، كشورش را دربست در اختيار و خدمت آنان قرار داده بود.

علاوه بر آنچه كه در تصوير ديگران بود، در ذهن يك فرد شيعه مانند من ، كشورى بود كـه در آن مـرقـد مطهر امام رضا (ع) و حوزه علميه قم وجود داشت و كشورى داراى تاريخى اصيل و ريشه دار در تشيع و علماء و انديشمندان شيعه و تاءليفات گرانبها، زمانيكه به روايات وارده در خصوص مدح و ستايش ايرانيان برمى خوريم و آنها را بررسى مى كنيم . بـه يـكـديـگـر مى گوئيم : اين روايات مانند روايتهايى است كه مدح و ستايش و يا مذمت اهـل يـمـن ، و يـا بـنـى خزاعه را مى نمايد. از اين رو هر روايتى كه مدح و ستايش و يا مذمت گـروهـهـا و قـبـيـله هـا و بـعـضـى كـشـورهـا را دربـردارد، نـمـى تـوانـد بـدون اشـكـال بـاشـد. گـرچـه ايـن روايـات صـحـيح و درست مى باشند، اما مربوط به تاريخ گذشته و احوال مختلف ملتهاى صدر اسلام و قرنهاى اوليه آن است .

ايـن طـرز فـكر رائج بين ما بود كه ، امت اسلامى در حالتى جاهلانه و فرمانبردار سلطه كـفـر جـهـانـى و نوكران اوست ، در بين ملتها هيچيك بر ديگرى برترى ندارد، و چه بسا هـمـيـن ايـرانـيـان مـورد بـحـث ، بـدتـر از سـايـر مـلتـهـا بـوده انـد، بدليل اينكه آنان طرفداران تمدنى كفرآميز و برترى جوئى هاى ملى و نژادى بوده اند كـه سرسپردگانى چون شاه و اربابان غربى اش براى ايجاد چنين تز و طرز فكرى و تربيت مردم ايران ، بر همين روش پافشارى مى كردند.

... تـا اينكه پيروزى انقلاب اسلامى در ايران ، مسلمانان را در سطح جهان غافلگير كرد و قلبهاى غمگين آنان را چنان از خوشحالى و شادى سرشار نمود كه در قرن هاى گذشته بـى سـابـقـه بـود، بـلكـه بـالاتر، آنان تصور چنين پيروزى را نداشتند. اين سرور و خـوشحالى همه كشورها و ملتهاى مسلمان را در برگرفت ، از جمله مظاهر خوشحالى مردم ، اين بود كه همه جا صحبت از فضل و برترى ايرانيان و طرفداران سلمان فارسى بود، بـه طـور مـثـال ، يـكـى از صـدهـا عنوانى كه غرب و شرق جهان اسلام منتشر و پخش شد، عـنـوان و تـيتر مجله تونسى (شناخت ) بود كه در آن آمده بود: ((پيامبر (ص ) ايرانيان را جـهـت رهـبـرى امـت اسـلامـى بـرمى گزيند)) اين نوشته ها، خاطرات ما را درباره ايرانيان تـجـديـد كـرد و دريـافـتيم رواياتى كه از پيامبر (ص ) درباره آنان وارد شده است تنها مربوط به تاريخ گذشته آنها نبوده ، بلكه ارتباط به آينده نيز دارد...

مـا با مراجعه به منابع حديث و تفسير و بررسى روايات مربوط به ايرانيان ، به اين نـتـيجه رسيديم كه اين روايات و اءخبار بيش از آنكه مربوط به گذشته باشد، مربوط بـه آيـنـده اسـت و جـالب ايـنـكـه ايـنـگـونـه روايـات در مـنـابـع حـديـث اهل سنت بيشتر از شيعه وجود دارد.

چـه مـى توان كرد، زمانيكه در روايات مربوط به حضرت مهدى (ع) و زمينه سازى حكومت آن بـزرگـوار، ايـرانيان و يمنى ها داراى سهم بسزائى بوده و كسانى هستند كه به مقام ايـجـاد زمـيـنـه مـنـاسـب بـراى ظـهـور آن حـضـرت و شـركـت در نـهـضـت وى نائل مى شوند.. و همچنين افراد شايسته اى از مصر و مؤ منانى حقيقى از شام و گروههايى از عراق ... نيز اين فيض بهره مند مى شوند و همينطور ساير دوستداران آن حضرت كه در گوشه و كنار جهان اسلام پراكنده هستند، از اين موهبت برخوردار مى شوند، بلكه آنان از ياران ويژه و وزراء و مشاورين آن حضرت ارواحنافداه مى باشند.

مـا ايـنـك ، روايـاتـى را كـه پيرامون ايرانيان به طور عموم وارد شده است مورد بررسى قرار داده ، و سپس به نقش آن در زمان ظهور مى پردازيم .

آيات و اخبار در ستايش ايرانيان

روايـاتـى كـه دربـاره ايرانيان و پيرامون آياتى كه تفسير به ايرانيان شده وارد شده اسـت ، تـحـت ايـن نـه عـنـوان آمـده اسـت : ((الف ـ طـرفـداران سـلمـان فـارسـى . ب ـ اهل مشرق زمين . ج ـ اهل خراسان . د ـ ياران درفش هاى سياه . هـ ـ فارسيان . و ـ سرخ رويان . ز ـ فـرزنـدان سـرخ رويـان . حــ ـ اهـل قـم . ط ـ اهـل طالقان )) البته خواهيد ديد كه كه غالبا مراد از اين عناوين يكى است ، اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه با عبارت ديگرى از آنان ياد كرده است .

در تفسير قول خداى سبحان : و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم

خداى عزوجل فرمود:

((اينك شما كسانى هستيد كه فرا خوانده مى شويد تا در راه خدا انفاق كنيد، برخى از شـمـا در انـفـاق بـخـل مـى ورزد و كـسـى كـه بـخـل كـنـد بـه خـويـش بـخـل مـى كـنـد و خـداونـد بـى نـيـاز است و شما نيازمنديد و اگر روگردان شويد خداوند گـروهـى را غـيـر از شـمـا جـايـگـزيـنـتـان مـى نـمـايـد و آنـان مثل شما نيستند))(258)

صاحب كشاف نقل كرده كه از پيامبر (ص ) درباره كلمه (قوم ) كه در آيه شريفه آمده است سئوال شد. سلمان فارسى نزديك پيامبر (ص ) نشسته بود آن حضرت با دست مبارك خود به ران پاى سلمان زد و فرمود:

((بـخـدايـى كـه جان من در دست قدرت اوست ، اگر ايمان به كهكشانها بستگى داشته باشد مردانى از فارس به آن دست مى يابند))(259)

به نقل صاحب مجمع البيان از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود:

((اى اعـراب ، اگـر روى بـرگـردانـيـد، خـداونـد گـروه ديـگرى را جايگزين شما مى گرداند، يعنى ايرانيان ))

و صـاحـب المـيـزان آورده كه ذرالمنثور، روايتى را عبدالرزاق و عبدبن حميد و ترمذى و ابن جـريـر و ابـن ابـى حـاتـم و طـبـرانـى در كـتـاب اءوسـط و و بـيـهـقـى در كـتـاب دلائل .. از ابـوهـريـره نـقل كرده است كه وى گفت : پيامبر (ص ) اين آيه را و ان تتولوا يـسـتـبـدل قـومـا غـيـركـم ، ثـم لا يـكـونـوا امـثـالكـم قـرائت فـرمـود، عرض كردند: يا رسول الله ! اينها چه كسانى هستند كه اگر ما روى گردان شويم جايگزين ما مى شوند؟ پيامبر اسلام (ص ) با دست مبارك به شانه سلمان فارس زد و سپس فرمود:

((او و طـرفـداران او، بـخـدايـى كه جانم در دست قدرت اوست اگر ايمان بستگى به كـهـكـشـانـهـا داشـتـه بـاشـد مـردانـى از فـارس (ايـرانـيـان ) بـه آن دسـت مـى يابند))(260)

مـانند اين روايت به طرق ديگرى از ابوهريره و همچنين از ابن مردويه از جابربن عبدالله نقل شده است .

در ايـن روايـت دو معنا كه همه بر آن اتفاق دارند، وجود دارد كه عبارتند از: اينكه ايرانيان (فـرس ) خط و جناح دومى بعد از اعراب ، براى به دوش كشيدن پرچم اسلام مى باشند. بـدليـل ايـنـكـه ، آنـان بـه ايـمـان درست مى يابند هر چند از آنان دور و دسترسى به آن دشوار باشد.

چنانكه در همين روايت سه مطلب قابل بحث است :

اولا: اينكه خداوند متعال اعراب را تهديد به جايگزينى (فرس ) ايرانيان نموده است ، آيا مخصوص زمان نزول آيه در زمان پيامبر (ص ) است و يا اينكه مربوط به همه نسلهاست ، بـگـونه اى كه داراى اين معنى باشد: اگر شما (اعراب ) روى گردان از اسلام شويد در هر نسلى كه باشد (فرس ) را جايگزين شما مى گرداند؟

ظـاهـر مـعنى اين است كه به حكم قاعده (مورد، مخصص نمى باشد) اين نكته در همه نسلهاى بـعـدى نـيـز اسـتمرار دارد و آيات مباركه قرآن در هر طبقه و نسلى ، نقش خورشيد و ماه را دارنـد (يـعـنى در نورافشانى يكسان اند) چه اينكه اين مطلب در روايات آمده و مفسران نيز بر آن اتفاق نظر دارند.

ثانيا: حديث شريف مى گويد مردانى از فارس به ايمان دست خواهند يافت نه همه آنان ، بـديـهـى اسـت كـه ايـن خـود، ستايشى است نسبت به افراد نابغه اى از بين آنها نه جميع آنها..

امـا ظـاهـر آيـه شريف و روايت اين است كه هر دو، به طور عام ستايش از فرس مى نمايند، چـون در مـيـان آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كه به درجه دستيابى به ايمان و يا علم مى رسند. بـويـژه بـا مـلاحـظـه ايـنـكـه صـحـبـت از گـروهـى اسـت كـه بـعـد از اعـراب حـامـل آئيـن اسـلام هـستند. بنابراين مدح و ستايشى كه براى آنان به شمار آمده بدين جهت اسـت كـه آنـهـا زمـينه مناسبى براى به وجود آمدن نوابغ خود مى باشند و از آنان اطاعت و پيروى مى كنند.

ثـالثـا: آيا تاكنون روى گردانى اعراب از اسلام و جايگزين شدن (فرس ) بجاى آنان صورت گرفته است يا خبر؟

جـواب : بـر اهـل دانـش و عـلم ، پـوشيده نيست كه مسلمانان امروز، اعم از عرب و غيرعرب از اسـلام واقـعـى اعـراض ‍ نـمـوده روى گـردان شـده انـد. بـديـن تـرتـيـب مـتـاءسـفـانـه فـعـل شـرط، در آيـه شـريفه (ان تتولوا) (اگر روى گردان شويد) تحقق يافته و تنها جـواب شـرط، يـعنى جايگزين شدن فرس به جاى آنان باقى مانده است ، در اين زمينه هم با دقتى منصفانه مى توان گفت كه وعده الهى ، در آستانه تحقق است .

بلكه ، روايت بعدى كه در تفسير نورالثقلين آمده است دلالت دارد كه اين جايگزينى ، در زمـان بـنـى امـيـه حـاصـل شـده اسـت ، چـون زمـانـى كـه عـربـهـا مـتـوجـه مراكز و مناصب و مـال انـدوزى شـدنـد، فـرس (ايـرانـيـان ) بـه كسب علوم اسلامى روى آورده و از آنان سبقت گـرفـتـنـد از امـام صـادق (ع) مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود: قـد والله ابـدل خـيـرا مـنهم ، الموالى ((سوگند بخدا كه بهتر از آن را جايگزين فرمود، يعنى عـجـم را)) گـر چـه تـعـبـيـر بـه مـوالى در آن روز شـامـل غـيـر فرس (ايرانيان ) يعنى تركان و رومى ها كه اسلام آورده بودند نيز مى شده اسـت امـا آنـچـه مـسـلم اسـت (فـرس ) بـه عـنـوان مـراكـز ثـقـل ، اكثريت آنان را تشكيل مى داده اند. بويژه با توجه به شناخت امام صادق (ع) نسبت به تفسيرى كه پيامبر (ص ) از آيه شريفه درباره (فرس ) فرموده است .

در تفسير گفته خداى سبحان : و آخرين منهم لما يلحقوابهم

خداى عزوجل فرمود:

((اوست آنكه برانگيخت در بين درس نخوانده ها رسولى را از خودشان كه آيات خدا را بـر آنـان مى خواند و آنان را پاك مى سازد و كتاب و حكمت شان مى آموزد اگر چه قبلا در گمراهى آشكارى بودند و افراد ديگرى از ايشان كه به آنان نپيوسته اند و اوست خداى عزيز و حكيم ))(261)

مسلم ، در صحيح خود از ابوهريره روايت كرده كه گفت : ((ما حضور پيامبر (ص ) بوديم كـه سـوره مـبـاركـه جـمـعه نازل شد و حضرت آن را تلاوت فرمود تا رسيد به آيه ((و آخـريـن مـنـهـم لمـا يـلحـقـوا بـهـم )) مـردى از او سـؤ ال كـرد، يـا رسـول الله : ايـنـان چـه كـسـانى هستند كه هنوز به ما نپيوسته اند؟ حضرت پـاسـخ نـفـرمـود: ابـوهـريـره گفت : سلمان فارسى نيز در بين ما بود پيامبر (ص ) دست مـبـاركـشـان را بر سلمان نهاد و فرمود: بخدايى كه جانم در دست قدرت اوست اگر ايمان بستگى به كهكشانها داشته باشد مردانى از اينها (طرفداران سلمان ) به آن دست خواهند يافت )).

در تفسير على بن ابراهيم ، ذيل آيه ((و آخرين منهم لما يلحقوا بهم )) آمده است كه :

((و افـراد ديـگـرى كـه بـه آنـها نپيوسته اند)) يعنى كسانى كه بعد از آنان اسلام آورده اند. و صاحب مجمع البيان آورده ((آنان همه افراد بعد از اصحاب هستند تا روز قيامت ، سپس گفته است كه آنان عجم ها و كسانى كه به لغت عربى حرف نمى زنند مى باشند چون پيامبر (ص ) به سوى هر كسى كه وى را مشاهده كرده و كسانى كه بعدا مى آيند، اعم از عـرب و عـجـم بـرانـگـيـخـتـه و مـبـعـوث شـده اسـت بـه نقل از سعيد بن جبير و نيز از امام باقر (ع).

مـطـلق بـودن كـلمـه ((و آخـريـن مـنـهـم )) اقـتـضـا دارد كـه شـامـل هـمه طبقات و نسلهاى بعدى از زمان پيامبر (ص ) از عرب و غيرعرب مى شود، اما با مـقـايـسه كلمه (اميين ) و (آخرين ) بهتر است كه بگوئيم مراد از (اميين ) اعراب و از (آخرين ) افـرادى از غـيـرعـرب كـه اسـلام مـى آورنـد بـاشـد، چـنـانـكـه بـعـضـى روايـات اهل بيت (ع) گوياى اين مطلب است و صاحب كشاف نيز همين مبنا را پذيرفته است .

بـنـابـرايـن ، پـيـامـبر (ص ) كه آيه شريفه را به (فرس ) تفسير نموده است ، در حقيقت مـنـطـبق بر مصداق مهمى براى كلمه (آخرين ) و يا مهم ترين مصداق ، از بين مصاديق آن مى بـاشـد، گـرچه صرف تطبيق ، باعث فضل و برترى بيشتر نمى گردد، اما چون پيامبر (ص ) آنـان را سـتـوده بـه ايـنـكـه آنـان بـه ايـمـان و عـلم و يـا اسـلام هـر چـنـد دور و مـشـكـل بـاشند نائل خواهند شد و از طرفى رسول خدا (ص ) در تفسير هر دو آيه عمدا، عين گـفـتـه خـود را تـكـرار مـى كـنـنـد و زدن آن حـضـرت بـر شـانـه سـلمـان فـارسـى ، دليل روشنى بر اين مدعى است .

در تفسير كلام خداى بزرگ : بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد

((بـه بـنى اسرائيل اعلام نموديم در كتاب ، ((تورات )) كه دو بار در زمين فساد و سـركـشـى بـزرگى خواهيد كرد، پس چون وعده يكى از آنها (فساد) برسد. بندگانى از خود را كه داراى قوت و نيرومندى شگرفى هستند به طرف شما مى فرستيم تا در همه جا جـستجو كنند و اين وعده اى انجام شده است ، سپس پيروزى را مجددا براى شما برگردانيم و شما را با اموال و فرزندان يارى كنيم و شما را از آنان (دشمنانتان ) بيشتر و قوى تر گردانيديم . اگر نيكى نموديد، براى خودتان و اگر بدى نموديد گريبانگير خودتان مـى شـود و زمـانـيـكـه ديـگـر وعـده آن (فـسـاد) آيـد رويهاى شما را بد جلوه دهند تا اينكه داخـل مـسـجـد شـوند همانگونه كه نخستين مرتبه وارد شوند و تا اينكه نابود و تباه كنند آنچه را كه بر آن غلبه يافتند تباه كردنى ))(262)

در تـفـسير نورالثقلين از روضه كافى پيرامون تفسير آيه شريفه بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:

((آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه خـداونـد تـبـارك و تـعـالى قـبـل از ظـهـور قـائم (ع) آنـهـا را بـرنـمـى انـگـيـزد و آنـان دشـمـنـى از آل پـيـامـبـر (ص ) را فـرا نـمـى خـوانـنـد مـگـر ايـنـكـه او را بـه قتل مى رسانند))

و عـيـاشـى در تـفـسـيـر خود از امام باقر (ع) روايت كرده كه حضرت آيه شريفه بعثنا علكيم عبادا لنا اولى باءس ‍ شديد را قرائت مى كردند، سپس فرمودند:

((او قائم (ع) و ياران اويند كه داراى قوت و نيروى زياد مى باشند.))

و در بحارالانوار از امام صادق (ع) منقول است كه : ((حضرت آيه شريفه فوق را قرائت كـردنـد... عـرض كـرديـم فـدايـت شـويـم ايـنـها چه كسانى هستند؟ سپس حضرت 3 مرتبه فـرمـودنـد: بـخـدا سـوگـنـد آنـان اهـل قـم هـسـتـنـد، بـه خـدا سـوگـنـد آنـان اهل قم هستند، بخدا قسم آنان اهل قم هستند))(263)

امـا روايـاتـى كـه از طريق شيعه و سنى در ستايش ايرانيان و نقش آنان در بدوش كشيدن درفش هدايت اسلام وارد شده ، بسيار است ، از آن جمله :

روايت مربوط به مبارزه با اعراب ، براى بازگشت به اسلام

ابـن ابـى الحـديـد مـعـتـزلى در شـرح نـهـج البـلاغـه نقل كرده است كه :

((روزى اشـعـث بـن قيس نزد امير مؤ منان (ع) آمد و از ميان صفوف جماعت گذشت تا خود را به نزديكى حضرت رساند، بعد رو به آن بزرگوار كرده و گفت : اى اميرمؤ منان اين سـرخ رويـان (ايرانيان ) كه اطراف شما را گرفته و نزديك شما نشسته اند بر ما چيره شـده انـد. در ايـن لحـظـه كـه حضرت كاملا سكوت فرموده و سرش را بزير افكنده و با پـاى خـود آرام بـه مـنبر مى كوبيد (يعنى اشعث چه گفتى ) ناگهان صعصعة بن صوحان كـه يكى از ياران باوفاى حضرت بود گفت : ما را با اشعث چكار! امروز اميرمؤ منان عليه السـلام دربـاره اعـراب مـطـلبـى را مـى فـرمـايـد كـه هميشه بر سر زبانها خواهد ماند و فـرامـوش نـمى گردد، سپس حضرت پس از درنگى اندك ، سر را بالا گرفته و فرمود: كـدامـيك از اين شكم پرستان بى شخصيت مرا معذور مى دارد و حكم به انصاف مى كند، كه بـرخـى از آنـهـا مـانـند الاغ در رختخواب خود مى غلطد و ديگران را از پند آموختن محروم مى سازد! آيا مرا اءمر مى كنى آنان (ايرانيان ) را طرد كنم ، هرگز طرد نخواهم كرد. چون در ايـن صـورت از زمـره جـاهـلان خـواهـم بـود امـا سـوگـنـد بـه خدايى كه دانه را شكافت و بـنـدگـانـش را آفـريـد حـتـمـا شما را براى برگشت مجدد به آئين تان سركوب مى كنند هـمـانـگـونـه كـه شـمـا آنـان (ايـرانـيـان ) را در آغـاز، بـراى پـذيـرش آن آئيـن سـركوب نموديد))(264)

اشـعـث بـن قـيـس رئيـس قـبـيله بزرگ كنده و از سران منافقين و از جمله كسانى بوده كه در قتل اميرمؤ منان (ع) شركت داشت و دختر او جعده نيز همسر امام مجتبى (ع) بود كه آن حضرت را بـه وسـيـله زهـر مـسـمـوم نمود و پسرش محمد بن اشعث از جمله افرادى بوده كه در به شهادت رساندن سيدالشهداء حضرت حسين بن على (ع) سهيم بوده است .

بـه گـفـتـه روايـت ، اشـعـث در صف آخر نمازگزاران آنگونه كه آداب مسلمانهاست ننشست ، بـلكـه صـف هـا را شـكافت و گردنهاى نمازگزاران را اين طرف و آن طرف زد تا در صف اول نـماز بگزارد، همينكه به قسمت جلو رسيد گروه انبوهى از ايرانيان را ديد كه اطراف مـنـبـر امـيـر مؤ منان (ع) گرد آمده اند. اشعث با قطع كردن خطبه و سخنرانى حضرت ، با صـداى بـلنـد، آن بـزرگـوار را مـخاطب ساخت : اى اميرمؤ منان اين سرخ رويان بر ما چيره شـده انـد، البـتـه سـر ايـنكه تعبير به سرخ رويان كرده اين است كه عرب رنگ سبز را اگـر زيـاد بـاشـد سـيـاه مـى گـويـنـد بـهـمـيـن جـهـت در اثـر سـرسـبـزى و بـسـيـارى نـخـل خرما در عراق ، آن كشور را (ارض سواد) يعنى (سرزمين سياه ) مى نامند. از اين رو از سـفيد نيز تعبير به سرخ مى كنند. بدين جهت عجم (ايرانيان ) را چون سفيد پوست هستند، سرخ رويان و يا فرزندان سرخ رويان مى گويند.

امـا ايـنـكـه امـيـرمـؤ مـنـان (ع) مـكـرر با پاى مباركش به منبر زد، با اين كار به اشعث مى فرمود: چه مى گويى ؟ و بعد از آن ، امام (ع) سكوت فرمود و به فكر جواب وى برآمد.

اما صعصعة بن صوحان عبدى كه از ياران برگزيده آن حضرت بود. اهميت قضيه را درك كـرد كـه مـنـظـور اشـعـث طـرح خلافت مسلمانهاست كه از ارزشهاى دنيوى است و بايد ويژه اعراب و امثال آنان باشد. و سزاوار نيست مسلمانهاى جديد و سفيد پوست (ايرانيان ) اطراف حضرت جمع شده باشند و از اشعث به آن بزرگوار نزديك تر باشند. وانگهى صعصعة عـارف به آن موازين اسلامى بود كه امير مؤ منان (ع) به آنها ملتزم است . با توجه به ايـن شـنـاخـت صـعصعة مى دانست كه جواب امام (ع) به اشعث كوبنده خواهد بود. از اين رو صـعـصـعـه بـا جـمـله ((ما را با اشعث چكار)) او را سرزنش كرد كه چنين نعره عشيره اى و نژادپرستى را ضد ايرانيان سرداد. كه امام (ع) را وادار كرد، به نفع آنان (ايرانيان ) و بر ضد عرب سخنرانى كند، سپس امام (ع) پس از سكوتى طولانى سرش را بالا گرفت امـا نه اينكه به اشعث نگاه كند و جوابش را بدهد بلكه از او روى گردانيده و مسلمانان را مـورد خـطـاب قـرار داد كـه : چـه كـسـى مـرا معذور مى دارد؟ چه كسى بانصاف حكم مى كند درباره من ، از اين افراد بى شخصيت كه يكى از آنان كه نه داراى انديشه است و نه هدف بـلكـه انـسـانـى كـودن و پـرخـواب و شـهـوتران با لوليدن در رختخواب از ناز و نعمت پـرخـورى و شـكـم بـارگـى مـانـنـد حـيـوان ، بـه بـى شـخـصـيـتـى و كـسـل بـودن و تـنـبلى خود اكتفاء ننموده ، بلكه ديگران را نيز از آموختن معارف دين محروم كـنـد. و آنـان را مـورد طـعـنـه قـرار مـى دهد زيرا آنان (ايرانيان ) قلب هايشان متوجه علم و اهل دانش بوده و اطراف امام و پيشواى خود و منبر وى گرد مى آيند.

اى اشـعـث آيا مرا امر مى كنى كه آنان را طرد كنم آنگونه كه گروهى مرفه از طرفداران حضرت نوح (ع) چنين درخواستى را از او نمودند و بدو چنين گفتند: ((افرادى كه اطراف تـو را گـرفـتـه از تـو پـيـروى مـى كنند جز اراذل و اوباش و بى انديشه ها نيستند))، بلكه اى اشعث پاسخ من به تو همان پاسخ پيامبر خدا حضرت نوح (ع) به افراد پست و بـى شخصيت قوم خودش مى باشد كه فرمود: ((من آنان را طرد نخواهم كرد چون در اين صورت از جمله جاهلان خواهم بود.))

سپس مولاى متقيان (ع) با سوگندهايى كه پيامبر اسلام (ص ) از آينده كسانى كه اطراف مـنـبـر او حـلقـه زده بودند و طرفدارانش ، گفتار خود را به پايان برد مانند فقره اى از خـطـبـه گـذشته كه فرمود: ((سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و موجودات زنده را آفريد، البته او شما (اعراب ) را براى اينكه به آئين اسلام برگرديد سركوب مى كند آنـگـونـه كـه شـمـا در اوائل ، آنـان (ايـرانـيـان ) مـى زديـد تـا داخـل در ديـن اسلام شوند)) اين مطلب دلالت دارد كه وعده الهى بزودى در بين اعراب محقق مى شود و آنان را از دين رو بر مى گردانند و خداوند فرس (ايرانيان ) را جايگزين آنها مى نمايد كه مانند آنان عرب زبان نيستند... و دلالت دارد كه پيروزى اسلام در اين مرحله از ايـران آغـاز شده و به طرف قدس ادامه مى يابد و مقدمه براى ظهور حضرت مهدى (ع) است .

روايت : شيران بى فرار

اين روايت را احمد بن حنبل از پيامبر (ص ) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

((نـزديـك اسـت كه خداوند متعال ، اطراف شما را از عجم پر نمايد، آنان چون شيرانى هـسـتـنـد كه اهل فرار نيستند طرفهاى درگير و دشمنان شما را مى كشند و از غنيمت هاى شما استفاده نمى كنند.))(265)

ايـن روايـت را نـيـز ابـونـعـيـم در كـتاب خودش به چند طريق از حذيفه و سمرة بن جندب و عـبـدالله بن عمر نقل كرده است ، الا اينكه او بجاى عبارت (از غنائم شما استفاده نمى كنند) (استفاده مى كنند) آورده است .(266)

روايت : گوسفندان سياه و سفيد

ايـن روايـت را نـيـز حـافـظ ابونعيم در كتاب خود به چند طريق از ابوهريره و از مردى از صـحـابـه و از نـعـمـان بن بشير و مطعم بن جبير و ابوبكر و ابويعلى حذيفه يمانى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه عبارت حديث ، از حذيفه مى باشد:

((پـيـامـبر صلى الله عليه و آله فرمود: امشب خواب ديدم گوسفندانى سياه پشت سرم در حـركتند، سپس ‍ گوسفندان سفيدى به آنها پيوستند، بطوريكه ديگر گوسفندان سياه را نـديـدم ، ابـوبكر گفت : اين گوسفندان سياه اعراب هستند كه از شما پيروى مى كنند و گـوسـفـنـدان سفيد عجم هستند كه از شما پيروى مى كنند و آنقدر تعداد آنان زياد مى شود كه عربها در بين آنها ديده نشده و بشمار نمى آيند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: درست است فرشته وحى هم چنين تعبير كرده است ))(267)

در روايـت ابـونعيم عبارات گوناگونى است كه تعبير ابوبكر در آنها نيست و در برخى از آن روايـات آمـده اسـت كـه پـيـامـبـر صـلى الله عـليه و آله در خواب ديد كه گوسفندان سياهى را آب مى دهد كه گوسفندان سفيد بسيارى نيز بطرف ايشان روى آوردند...تا آخر .

روايت :ايرانيان ،طرفداران اهلبيت

حـافـظ ابـونـعـيـم ايـن روايـت را در كـتـاب يـاد شـده از ابـن عـبـاس نقل كرده و گفته است : ((نزد پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت از فارس به ميان آمد، حـضـرت فـرمـود: فـارس (ايـرانـيـان ) طـرفـداران و دوسـتـداران مـا اهل بيت هستند))(268)

روايت : عجم ، مورد اعتماد پيامبر

اين روايت را نيز ابونعيم در كتاب خويش از ابوهريره روايت كرده كه گفت :

((نزد پيامبر صلى الله عليه و آله سخن از موالى و عجم ها بميان آمد، حضرت فرمود: سـوگـنـد بـخـدا مـن بـيـش از شـمـا (و يـا بـيـشـتـر از بـعضى از شما) به آنها اعتماد دارم ))(269)

قـريـب بـه هـمـيـن مضمون را ترمذى در كتاب خود آورده (270) ، البته لفظ عجم ها در ايـنـجـا اعـم از عجم (ايرانى ) است و شامل غير عرب از عجم مانند تركان و غير آنها نيز مى شود .

روايت : آيا مردم ، كسانى جز فارسيان و روميان اند؟

ابـونـعـيـم در كـتـاب خـود، ايـن روايـت را از ابـوهـريـره نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

((امـت مـن آنـچـه را امـتـهـاى گـذشـتـه و نـسـل هـاى قـبـل از آنـان گـرفـتـه انـد وجـب بـه وجـب و مـتـر بـه مـتـر خـواهند گرفت . گفته شد: يا رسـول الله هـمـانـگـونـه كه فارس و روم انجام دادند؟ حضرت فرمود: مردم كدامند غير از فارس ها و روميان ))(271)

اين روايت ، به حقيقتى از تاريخ تمدن اشاره دارد و آن اينكه فرس (عجم ) و روميان يعنى غـربـى هـا مـركـز ثـقـل تـمـدن بـشـريـت را در تـاريـخ تـشـكـيـل مـى دهـنـد و ما در زمان خود شاهديم كه هيچ ملتى مانند فرس (ايرانيان ) بر سر تمدن ، طرف درگير، با غربيها نيست .

ايرانيان و آغاز زمينه سازى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام

خراسانى و ياور او شعيب بن صالح هر دو ايرانى هستند

كـليـه منابع روايى شيعه و سنى ، پيرامون حضرت مهدى عليه السلام اتفاق نظر دارند كـه آن بـزرگـوار بـعـد از نهضتى مقدماتى كه برايش بوجود مى آيد، ظهور مى كند... و يـاران درفـش هـاى سـيـاه ، ايـرانى اند كه زمينه ساز حكومت آن حضرت و آماده كننده مقدمات فـرمـانـروائى وى مـى بـاشند. در اين روايات ، اتفاق است كه دو شخصيت وعده داده شده ، سيد خراسانى و يا هاشمى خراسانى و ياور او شعيب بن صالح هر دو ايرانى هستند... تا پايان رواياتى كه مربوط به آنان در منابع شيعه و سنى آمده است .

امـا مـنـابـع حـديـث شـيعه علاوه بر ايرانيان ، افراد ديگرى را بعنوان زمينه سازان ظهور حضرت مهدى عليه السلام بنام يمنى ها ذكر نموده است چنانكه روايات بيشمارى در منابع شـيـعـه وجـود دارد كـه بـطـور عـمـوم دلالت دارد كـه قبل از ظهور آن حضرت ، حكومت و يا نيرو و يا نهضتى مبارز و انتقام گيرنده بر پا خواهد شـد... مـانند اين روايتى كه مى گويد: ((او مى آيد و براى خداوند، شمشيرى است از نيام كشيده شده )) البته اگر چنين روايتى وجود داشته باشد.

چـه ايـنـكـه صـاحـب كـتـاب ((يـوم الخـلاص )) آن را بـا ذكـر پـنـج مـنـبـع نقل كرده است كه من اين روايت را در اين منابع نيافتم ، همچنين موارد متعدد ديگرى كه براى آنـهـا هـم مـنـابـعـى را ذكـر نـمـوده اسـت ! خـداونـد بـه مـا دقـت و امـانـت در نـقـل روايـات را عـنايت فرمايد... و مانند روايت ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام كه گفت شنيدم ، حضرت مى فرمود:

((هـنـگـامـيـكـه درفـش حق برافراشته ميگردد شرقى ها و غربى ها را لعن و نفرين مى كنند! آيا ميدانى براى چه ؟ عرض كردم خير. براى آنچه را كه مردم با آن روبرو ميشوند از اهل بيت و فرزندان آن حضرت پيش از ظهور وى ))(272)

ايـن روايـت دلالت دارد كـه اهـل بـيـت آن حـضـرت ، از بنى هاشم اند و پيروان وى ، غرب و شـرق را خـشـمـگين و ناراحت كرده اند، آنها (دشمنان ) زمانيكه با نهضت ظهور حضرت مهدى عـليـه السـلام روبـرو مـى شـونـد بـراى آنـان مـصـيـبتى بس ‍ بزرگ است كه در اثر آن اعـصـابـشـان را از دست مى دهند و روايتى كه قبلا از روضه كافى در تفسير آيه شريفه بـعـثـنـا عـليـكـم عـبـادا لنـا اولى بـاءس شـديـد از امـام صـادق عـليـه السـلام نقل شد حضرت فرمودند:

((گـروهـى را كـه خـداونـد پـيـش از ظـهـور قـائم بـرمـى انـگـيـزد، هـيـچ دشمنى را از آل پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله فـرا نـمـى خـوانـنـد مـگـر ايـنـكـه او را بقتل مى رسانند))

و سـايـر روايـاتـى كـه دلالت دارد، مـهـيا شدن مقدمه و زمينه براى ظهور آن حضرت ، با نـيـروى نـظـامـى و تبليغاتى جهانى است و چنانكه در برخى روايات آمده است بگونه اى است كه ((نام او بر سر زبانهاست )).

بنابراين روايات مربوط به مقدمات ظهور، به سه دسته تقسيم مى شود:

الف ـ روايـات مـربـوط بـه روى كـار آمدن ياران درفشهاى سياه كه شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند.

ب ـ روايات مربوط به حكومت يمنى كه فقط در منابع شيعه وارد شده است ، البته شبيه ايـن روايـات ، احـاديـثـى در بـرخى از منابع اهل سنت است مبنى بر ظاهر شدن يمنى پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام .

ج ـ رواياتى كه حاكى از ظاهر شدن و روى كار آمدن زمينه سازان ظهور آن بزرگوار است ، بـى آنـكـه آنـهـا را مـشـخص ‍ نمايد... اما بزودى متوجه خواهيد شد كه اين روايات بطور عموم دلالت بر ياران و يمنى آن حضرت دارد كه زمينه ساز حكومت وى هستند.

امـا روايـات ، زمـان روى كـار آمـدن حـكـومـت يـمـنـى هـا را مـشـخـص نـمـوده اسـت كـه در هـمان سـال ظهور حضرت و همزمان با خروج سفيانى از سرزمين شام و يا نزديك خروج سفيانى كه دشمن و مخالف حضرت است ، مى باشد. چنانكه خواهيد دانست .

امـا حـكـومـت زمـيـنـه سـازان ايـرانـى ، بـه دو مـرحـله مـشـخـص تـقـسـيـم مـى شـود: مـرحـله اول ، آغـاز نـهـضـت آنان بوسيله مردى از قم ، كسى كه حركتش سرآغاز اءمر ظهور حضرت مهدى عليه السلام است ، چه اينكه روايات گوياى اين است كه ((آغاز نهضت آن حضرت از ناحيه مشرق است )).

مـرحـله دوم ، ظـاهـر شـدن دو شـخـصـيـت مـورد نـظـر، در بين آنها به نام سيد ـ خراسانى و فـرمـانده نيروهاى آن حضرت و جوان گندمگونى كه نام وى در روايات ، شعيب بن صالح ضبط شده است .

چـنـانكه مى توان ، نقش ايرانيان زمينه ساز را با توجه به پيشامدها و حوادثى كه ذكر آنها در اخبار آمده است .

مرحله اول : از آغاز نهضت آن توسط مردى از قم تا ورودشان در جنگ .

مـرحـله دوم : داخـل شـدن در جـنـگـى طـولانـى ، تـا ايـنـكـه خـواسته هاى خويش را بر دشمن تحميل مى كنند.

مـرحـله سـوم : رد كردن خواسته هاى نخستين خود كه اعلام كرده بودند و بپا شدن قيام همه جانبه آنان .

مرحله چهارم : سپردن پرچم اسلام بدست تواناى حضرت مهدى عليه السلام و شركت جستن آنها در نهضت مقدس آن حضرت .

در بـرخـى از روايـات ، آمـده اسـت كه ظاهر شدن خراسانى و شعيب در اثناى جنگ ايرانيان بـوقوع مى پيوندد، بگونه اى كه آنها با توجه به طولانى شدن نبردشان با دشمن ، خـودشـان سـيـد خـراسـانـى را بـعـنـوان سـرپـرسـتى امور اجتماعى و سياسى خود برمى گـزيـنـنـد گـر چـه وى از پـذيرفتن اين منصب خرسند نيست ، اما آنها او را سرپرست خود قـرار مـى دهـنـد، سـپـس سـيد خراسانى ، شعيب بن صالح را به فرماندهى نيروهاى مسلح خويش برمى گزيند.

در تـعـدادى از روايـات ، زمـان آخـريـن مـرحـله زمـيـنـه سـازى آنـان كـه مـتـصـل بـه ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام اسـت مـشـخـص گـرديـده كـه شـش سـال خـواهـد بـود. ايـن بـرهـه ، مـرحـله شـعـيـب و خـراسـانـى اسـت ، از مـحـمـد بـن حـنـيـفـه نقل شده است كه فرمود:

((درفشهاى سياهى از بنى عباس و پس از آن درفشهاى سياه ديگرى از خراسان خروج مـى كـنـنـد كه حاملان آنها كلاه سياه و لباس سفيد بر تن دارند، پيشاپيش آنان مردى است كـه وى را صـالح بـن شـعـيـب يـا شعيب بن صالح مى نامند او از قبيله بنى يمنم است آنان نيروهاى سفيانى را شكست داده و در بيت المقدس فرود مى آيند تا مقدمه حكومت حضرت مهدى عـليـه السـلام را فـراهم آورند، تعداد سيصد تن ديگر از شام به او مى پيوندد، فاصله خـروج او تـا تـقـديـم زمـام امـور را بـه حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام هـفـتـاد و دو مـاه ميباشد.))(273)

در مـقـابـل ايـن احـاديث ، روايات ديگرى است كه مى گويد، ظاهر شدن خراسانى و شعيب ، مقارن و همزمان ، ظاهر شدن يمنى و سفيانى است از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

((خـروج خـراسـانـى و سـفـيـانـى و يـمـنـى در يـك سال و يك ماه و يك روز واقع مى شود، درفش يمنى در بين اين پرچمها از همه هدايتگر است ، زيرا وى مردم را به حق دعوت مى كند.))(274)

و از امام باقر عليه السلام منقول است كه فرمود:

((خـروج سـفـيـانـى و خـراسـانـى و يـمـنـى در يـك سـال و يـك ماه و يك روز است مانند نظم و ترتيب دانه هاى تسبيح كه يكى بعد از ديگرى اسـت جـنـگ از هـر طـرف روى مـى آورد. واى بـر كـسـانـى كـه در مقابل آنان بايستند در ميان آن درفشها، پرچم يمنى هدايت گرتر است ، آن درفش حق است و شما را بسوى صاحبتان (مهدى عليه السلام ) دعوت مى كند.))(275)

ظاهرا، مراد از خروج اين سه نفر به ترتيب ، مانند دانه هاى تسبيح ، با اينكه در يك روز واقـع مى شود اين است كه انگيزه هاى خروج آنها با يكديگر ارتباط سياسى دارد. البته آغـاز خـروج آنان در يك روز است ، اما ترتيب جنبش ‍ آنان و استحكام امورشان مانند مهره هاى تسبيح ، يكى پس از ديگرى واقع مى شود.

بعلاوه روايت هفتاد و دو ماه اگر چه قابل قبول است . چون به طرق زيادى از محمدبن حنيفه نـقـل شـده اسـت و روايات ، گوياى اين است كه وى داراى نوشته اى از پدر بزرگوارش حـضـرت على عليه السلام بوده كه حضرت آن را از گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله نـوشـته بود و در آن حوادث و پيش آمدهاى آينده بوده ، بلكه بنا بگفته برخى روايات ، در آن نـوشته ، نام تمام فرمانروايان حاكم بر مسلمانان ، تا روز قيامت ذكر شده بوده و آنرا فرزندش ابوهاشم از وى به ارث برده و نام كسانى را كه از عباسيان حكومت خواهند كرد به اطلاع آنان رسانده است ....

امـا بـا ايـن همه ، آنچه كه در مسئله خراسانى و شعيب بهتر بنظر مى رسد، رواياتى است كـه مـى گـويـد خـروج خـراسـانـى و شـعـيـب همزمان خروج سفيانى و يمنى است ، چون اين روايـات ، مـنـتـسـب بـه امـامـان عليه السلام مى باشد و سندش ‍ محكمتر است ، بلكه در اين روايـات احـاديـث صـحيح (276) السندى نيز مانند روايت ابوبصير از امام باقر عليه السلام وجود دارد.

در هر صورت ، اين مرحله از حكومت زمينه سازان دولت حضرت ، چنانچه ما هم ترجيح داديم ، سـال قـبـل از ظـهـور وى و يـا احـتـمـال ايـنـكـه شـش سـال بـاشـد و در هـر حـال آخـريـن مـرحـله حـكـومـت آنـهـاسـت ، امـا آنـچـه مـشـكـل بـنـظـر مـى رسـد، شـنـاخـت مـراحـل ديـگـر دولت آنـهـا قـبـل از آخـرين مرحله آن است و اينكه فاصله بين آغاز حكومت آنان بواسطه مردى از قم بين خـروج سـيـد خـراسـانـى و شـعـيب چقدر است ؟...اين در حقيقت بخشى مفقود از سلسله روايات مربوط به ايرانيان است كه من در روايات نديدم چه اندازه بوده است ... آرى در برخى از روايـات ، اشـاره هـايـى در اين زمينه وجود دارد كه بعد از بيان مهم ترين روايات مربوط به حكومت آنان ، خواهد آمد.

روايت : آغاز حكومت مهدى عليه السلام از ايران

از جمله آن روايات ، حديثى است كه صراحت دارد، آغاز نهضت حضرت مهدى عليه السلام از نـاحـيـه مـشـرق خـواهـد بـود از امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام نقل شده است كه فرمود:

((آغـاز ظـهـور او از مـشـرق اسـت ، زمـانـيـكـه ايـن اءمـر پـيـش آمـد، سـفـيـانـى خـروج مى كند))(277)

و از طرفى آنچه كه علما بر آن اتفاق دارند و در روايات به نحو تواتر(278) وارد شـده ايـن اسـت كـه ظـهور آن حضرت از مكه است ، بنابراين بايد مراد از گفته اميرمؤ منان عليه السلام كه فرمود: ((آغاز نهضت او از ناحيه مشرق است )) يعنى آغاز و شروع نهضت وى از مـشـرق ، يـعـنـى ايـران اسـت . و هـمـچـنـيـن دلالت دارد كـه آغـاز نـهـضـت آن حـضرت ، قـبل از خروج سفيانى بوده و فاصله بين آغاز امر او و خروج سفيانى ، مدتى نه كوتاه و نه طولانى است . زيرا در روايت ، نهضت حضرت بر خروج سفيانى با ((واو)) عطف شده اسـت نـه ((فـاء)) و ((ثم )) كه دلالت بر فاصله داشته باشد، بلكه مى توان گفت اين روايت ، اشاره به نوعى ارتباط سببى بين آغاز اءمر زمينه سازى براى دولت حضرت مـهـدى (عليه السلام ) از سرزمين ايران و بين خروج سفيانى دارد، توجه داشتيد كه جنبش ‍ سفيانى صرفا واكنشى است جهت روياروئى با موج فزاينده نهضت اسلامى كه زمينه ساز مقدمه قيام آن حضرت مى باشد.

روايـــت : امـــت مـــحـــمـــد (صـــلى الله عـــليـــه و آله ) و حـــكـــومـــت مـــردى ازاهل بيت

روايـتـى را كـه ابـوبـصـيـر از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل كرده نيز از جمله روايات در اين زمينه است ، حضرت فرمود:

((اى ابوبصير امت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تا زمانيكه خاندان فلان بر مسند حكم هستند هيچگاه به گشايشى نخواهند رسيد تا آنكه فرمانروائى آنان منقرض شود، با تـمـام شـدن آن ، خـداونـد آن را بـه مردى از اهل بيت ارزانى مى دارد كه روش او بر اساس تـقـوى و عـمـل وى هـدايـت گـر مـردم اسـت . در مـقـام قـضـاوت و حـكـم بـر مـردم ، اهـل رشـوه نـيـسـت . بخدا سوگند من او و نام او و پدرش را مى دانم آنگاه ، آن مرد تنومند و كـوتـاه انـدام كـه داراى عـلامت خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد مى آيد، او پيشوايى عادل است كه حافظ و نگاهبان آنچه كه نزد او وديعه گذاشته شده است مى باشد، دنيا را پر از عدل و داد مى نمايند آنگونه كه بدكاران آن را پر از ظلم و جور كرده اند))(279)

ايـن روايـت قـابـل توجهى است ولى متاءسفانه بخش پايانى آن ناقص است ، اين روايت را صـاحـب بـحـار از كـتـاب ((اقـبـال )) سـيـد بـن طـاووس نـقـل كـرده اسـت كـه صـاحـب اقبال در كتابش ص 599 بيان داشته است كه اين روايت را در سـال 326 در كـتـاب ((مـلاحـم )) بـطـائنـى ديـده اسـت و از آن كـتـاب ايـن روايـت را نـقـل كـرده امـا نـاتـمـام ، و در پـايـان گـفـتـارش گـفـتـه اسـت ((سـپـس تـمـام روايـت را نـقـل كـرده است )) حال آنكه كامل نقل نكرده است ، بطائنى از ياران امام صادق (ع) بوده و نسخه كتاب وى ناياب است البته ممكن است در كتابهاى خطى ناشناخته در اطراف و اكناف كشورهاى اسلامى ما در كتابخانه ها وجود داشته باشد.

روايـت دلالت دارد كـه سـيـد بـزرگـوارى از ذريـه اهـل بـيـت (ع) پـيـش از ظـهور حضرت قائم (ع) حكومت مى كند و مقدمات دولت آن حضرت را فـراهـم مـى نـمـايـد، مـردم را مـتـوجـه تـقـوا و پـرهـيـزكـارى مـى نـمـايد و طبق احكام اسلام عـمـل مـى كـنـد، وى اهـل سـازش و رشـوه گـيـرى نـيـسـت ، ايـن سيد كه ذكر آن در روايت آمده احتمال دارد مراد از او امام خمينى باشد.

امـا جـمـله خـانـدان فلان كه امام فرمود: ((تا زمانيكه خاندان فلان بر سر كار باشند)) مـلازمـه ندارد كه مراد از آنها بنى عباس باشند آنگونه كه سيد بن طاووس فهميده است ، هـمـيـنـطـور در سـايـر روايـاتـى كـه امـامـان (عـليـه السـلام ) در آنـهـا تعبير به فلان و آل فـلان نموده اند، البته گاهى منظور امامان (عليه السلام ) از اين تعبير، بنى عباس و گـاهـى خـانـدانـهـايى است كه قبل از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) فرمانروائى مى كـنـنـد، مـثـلا روايـات مـتـعـددى كـه بـازگـو كـنـنـده اخـتـلاف بـيـن خـانـدان فـلان و آل فلان ، از حكام حجاز است وجود دارد كه آنان بر شخص فرمانروائى از خودشان اتفاق نظر پيدا نمى كنند و بين قبيله ها ايجاد اختلاف مى شود، آنگاه حضرت مهدى (ع) ظهور مى كند و مانند روايتى كه از اميرمؤ منان على (ع) روايت شده است كه حضرت فرمود:

((آيـا خـبـر نـدهم شما را به پايان سلطنت خاندان فلان ؟ عرض كرديم آرى اى اميرمؤ منان ، فرمود: كشته شدن بى گناهى در سرزمين حرم از قبيله قريش ، سوگند به خدايى كـه دانـه را شـكـافـت و مـوجـودات را هـسـتـى بـخـشـيـد بـعد از پانزده شب ديگر، سلطنتى برايشان نخواهد بود))(280)

و غير از اين روايت ، روايات متعدد ديگرى كه اختلاف بين بنى فلان و يا به هلاكت رسيدن فرمانرواى ظالمى از آنان را بيان كرده است و اينكه پس از آن سفيانى خروج خواهد كرد و يـا ظـهـور حضرت مهدى (ع) بوقوع مى پيوندد و يا اينكه بيانگر برخى از نشانه ها و پـيـشـامـدهـاى نـزديـك ظـهور آن حضرت است ... بنابراين بايد اين روايت را به غير بنى عباس تفسير نمود زيرا صدها سال پيش ، حكومت و فرمانروائى آنها سپرى شده است .

بـلكه رواياتى كه به صراحت از بنى عباس نام برده است ، حتما بايد مورد بررسى و دقـت قـرار گـيـرد. چـه ايـنكه اين روايات از امامان (ع) با عبارت ((فرزندان فلان )) و ((خـانـدان فـلان )) وارد شده است و شخص راوى آن را بلفظ بنى عباس روايت كرده به اين اعتقاد كه مراد از گفته امام (ع) از ((فرزندان فلان ))، بنى عباس ‍ مى باشد.

گـاهـى در روايـات ظـهـور، تـفـسير به بنى عباس صحيح است زيرا مراد از ذكر نام آنها، روش آنـان اسـت كـه در نـقـطـه مـقـابـل امـامـان (ع) بوده است ، نه اينكه مراد شخص آنها و فـرزنـدان و يـا ذريـه آنـان بـاشـد... البته بندرت نياز به چنين تفسيرى پيدا مى كنيم زيرا در اغلب روايات تعبير به فرزندان و خاندان فلان شده است .

بـه هـر حال ، منظور از خاندان فلان در روايت مورد بحث كه فرمود: ((تا زمانيكه خاندان فـلان بـر مـسـنـد حكم باشند، تا اينكه فرمانروائى آنان منقرض شود، با تمام شدن آن خداوند آن را بر مردى از اهل بيت قرار مى دهد)) حكام ظالم و ستم پيشه ، غير از بنى عباس اسـت كـه سـيـد مـوعـود، بـعـد از آنـان ظـاهـر مـى شـود و قبل از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) با عدالت حكمرانى مى كند.

امـا لفـظ ((آنـگـاه ، آن مـرد تـنـومـنـد كـوتـاه انـدام كـه داراى عـلامـات خـال بـر صـورت و دو نـشـانـه ديـگـر بـر پـوسـت بـدن دارد، پـيـشـوايـى اسـت عادل )) حكايت از اين دارد، بعد از آن سيد كسى خواهد آمد كه مفهوم آن اين است كه آن شخص ‍ حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) اسـت و هـم اوسـت كـه داراى اين نشانه هاست ، چنانكه در اوصـاف حـضـرت آمده است . اما صفت ((مرد تنومند كوتاه قد)) بر آن حضرت تطبيق نمى كند. زيرا در مجموعه روايات ، آن حضرت بلند قامت و موزون ياد شده است ، بعيد نيست كه يـك بـخـش و يـا بـيـشتر از اين روايت ، در اثر نقل سيد بن طاوس و يا ديگرى از راويان ، افـتـاده باشد. و اين مرد تنومند و كوتاه اندام ، بعد از سيد مورد نظر مى آيد و برخى از صـفـات ديـگـرش از روايـت افـتـاده اسـت ، بـديـن سـان نـمـى تـوانـيـم ، اتـصـال زمان اين سيد مورد نظر را به زمان ظهور حضرت مهدى (ع)، از اين روايت استفاده كنيم .

روايات مربوط به قم ، و مرد موعود اين شهر

از زمـره روايـات ظـهـور، بـپـا خـاسـتن مردى از قم و ياران وى مى باشد، از امام كاظم (ع) روايت شده است كه فرمود:

((مردى از قم ، مردم را به سوى خدا دعوت مى كند، افرادى گرد او جمع مى شوند كه قـلب هـايشان همچون پاره هاى آهن ستبر است كه بادهاى تند حوادث ، آنان را نمى لغزاند، از جـنگ خسته نشده و نمى ترسند اعتماد آنان بر خداست و سرانجام كار از آن پرهيزكاران است ))(281)

و همچنين مطالب بعد از آن مربوط به قم است .

نـكـتـه قـابل توجه اين است كه ، امام (ع) در روايت ، تعبير به ((مردى از قم )) نموده و نـفـرمـوده اسـت از اهـل قـم ، مـى تـوان اين جمله را بر امام خمينى تطبيق داد. چه اينكه ايشان اهل خمين و ساكن قم مى باشند و اينكه او ((مردم را به سوى خدا دعوت مى كند)) نه فقط اهـل قـم و يـا اهـل مـشـرق زمـيـن را. و بـه ايـنكه بادهاى تند كينه توزى دشمنان و يا جنگ و درگـيـريـهـا كـه براى وى و طرفدارانش پيش مى آيد، همچنان مقاوم مى ايستند و مبارزه مى كنند و هيچ تزلزلى به خود راه نمى دهند.

روايـت ، زمـان وجـود ايـن مـرد را كـه بـه آن بـشـارت داده شده است مشخص نكرده است اما در تـاريـخ قـم و ايـران چـنـيـن شـخـصـيـت و يـارانـى داراى ايـن صـفـات بـرجـسـتـه ، قـبـل از امـام خـمـيـنـى و طـرفـدارانـش بـى سـابـقـه بـوده اسـت ... البـتـه احـتمال اينكه اين روايت ناقص باشد وجود دارد و يا اينكه به مناسبتى ، امام آن را فرموده انـد، همين روايت را صاحب بحارالانوار، از كتاب تاريخ قم نوشته حسن بن محمد بن الحسن قـمـى كـه هـزار سـال پـيـش آن را تـاءليـف نـمـوده اسـت نقل كرده كه متاءسفانه نسخه آن كتاب يافت نمى شود.

گاه گفته مى شود: درست است كه در تاريخ قم و ايران ظاهر شدن چنين مرد وعده داده شده اى را با يارانى داراى صفات برجسته ، كسى سراغ نداشته است ... اما دليلى هم نداريم كـه ايـن روايـت ، مـنـطبق بر امام خمينى و طرفداران وى مى باشد شايد منظور مرد ديگر و يـاران ديـگـرى بـاشـد كـه در عـصـر و زمـان مـا ظاهر خواهند شد و يا اينكه بعد از مدتى طولانى و يا كوتاه خواهند آمد...

پـاسـخ : آرى درست است كه در روايت ، آنگونه كه بيان كرديم زمان اين پيشامد مشخص و روشـن نـشـده است اما مجموعه صفاتى كه در روايت آمده ، بعلاوه آنچه كه در روايات متعدد ديـگـر، پـيـرامون قم و ايران وارد شده است موجب اطمينان اين معناست كه مراد از صفات ياد شده ، امام خمينى و ياران وى مى باشند... بنابراين اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امـامـان (ع) بـه حـادثـه و پـيـشـامـدى خـبـر دادنـد كـه مـنـطـبـق بـر وضـع موجود باشد، مـعـقـول نـيـسـت كـه از آن چـشم پوشى نموده و آن را بر قضيه و حادثه اى مشابه آن و يا واضـح تـر، كـه وعـده پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) و اهل بيت او بر آن منطبق شود، حمل نمائيم .

از روايـاتـى كـه دربـاره قـم و بـرتـرى و آيـنـده آن از اهل بيت (ع) نقل شده است به خوبى روشن است كه اين شهر نزد آن بزرگواران از ارزش و اهميت ويژه اى برخوردار است ، بلكه مى توان گفت مؤ سس و بنيانگذار اين شهر و طرح و ايجاد آن در قلب ايران در سال 73 هجرى ، بدست با كفايت امام باقر (ع) بوده است كه بعد از آن نسبت به اين شهر عنايت خاصى داشته اند.

و آنـان بـا دانشى كه از جد بزرگوارشان داشته اند، خبر داده اند كه در آينده ، اين شهر مـقـدس از جـايـگاهى والا برخوردار خواهد شد و اهالى اين شهر، از ياران باوفاى حضرت مهدى ارواحنا فداه خواهند بود.

بـرخـى روايـات ، تصريح دارد به اينكه فلسفه نامگذارى اين شهر مقدس به قم مناسب بـا نـام حـضـرت مـهـدى كـه قـائم بـحـق اسـت مـى بـاشـد و مـنـاسـب بـا قـيام و بپا خاستن اهـل قـم و مـنـطـقـه جـغـرافـيـايـى آن شهر در زمينه سازى و يارى نمودن آن حضرت است از طـرفـى وجود يك آبادى ، در نزديكى اين شهر در زمان تاءسيس آن بنام كمندان و يا كمد، بـه ايـن معنى نيست كه در نامگذارى به ((قم )) عربى بودن اين كلمه ملاحظه نشده است جـز ايـن مـنـاسـبت كه نام آن قم گذاشته شده و يا تغيير و دگرگونى در نام فارسى آن بـوجـود آمـده اسـت بـه ويژه زمانى كه تاءسيس اين شهر از ناحيه علماء و روايت كنندگان حـديث ، از امام باقر و صادق (ع) و زير نظر آن دو بزرگوار بوده است ... عفان بصرى از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت :

((امام (ع) به من فرمود: آيا مى دانى از چه رو اين شهر را قم مى نامند؟ عرض كردم : خـدا و رسـولش آگـاهـتـرنـد فـرمـود: هـمـانـا قـم نـامـگـذارى شـده بـراى ايـنـكـه اهل قم اطراف قائم (ع) گرد آمده و با وى قيام مى نمايند و در كنار او ثابت قدم مانده و او را يارى مى كنند))(282)

ايـن روايـت ، و امـثـال آن قـرينه هايى هستند بر اينكه آغاز تاءسيس شهر مقدس قم توسط عبدالله پسر مالك اشعرى و برادرش اءحوص و هواداران آنان كه همگى از ياران خاص امام بـاقـر (ع) و راويـان حـديـث آن بـزرگـوار بـوده انـد هـمه اينها موجب اين اطمينان است كه تاءسيس اين شهر به امر امام باقر (ع) بوده است و اين نام را آن حضرت براى اين شهر انـتـخـاب فـرمـوده انـد، نـام قـم در روايـات بـه صـيغه مذكر به معنى (بلد) (سرزمين ) و بـطـريـق مـؤ نـث (بـلدة ) (شـهـر) آمـده اسـت ايـن كـلمـه (قـم ) هـم قابل صرف كردن است و هم بصورت غيرمنصرف به كار مى رود.

ظـاهـر بـرخـى روايات اين است كه امامان (ع) نسبت به شهر قم عنايت خاصى داشته اند و مفهومى را برتر و وسيع تر از يك شهر و توابع آن ، به اين شهر بخشيده اند، لذا نام ايـن شـهـر را بـه مـعـنـاى خـط و روش و اسـلوب قـم ، نـسـبـت بـه ولايـت اهل بيت (ع) و قيام آنان با مهدى آل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بكار برده اند. عده اى از بزرگان رى نقل كرده اند كه حضور امام صادق (ع) رسيدند و:

((عـرض كـردنـد: مـا از اهـل رى هـستيم كه خدمت رسيده ايم ، حضرت فرمود: خوش آمدند بـرادران قمى ما، سپس عرض كردند ما اهل رى هستيم ، حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قـمـى مـا مـجـددا عـرض كـردنـد: مـا اهـالى رى هـسـتـيـم ، امـام نـيـز كـلام اول خـود را تـكـرار كـرد، آنـان گـفـتـنـد خـود را چـنـد بـار يـادآور شـدنـد، امـام نـيـز مانند اول آنان را پاسخ داد و چنين فرمود: خداوند داراى حرمى است كه عبارت است از مكه مكرمه و پـيـامـبـر داراى حـرمـى اسـت و آن مـديـنه منوره است و اميرالمؤ منين (ع) داراى حرمى است كه كـوفـه اسـت و مـا اهـل بيت نيز داراى حرمى هستيم كه آن شهر قم است ، بزودى بانوئى از سـلاله من بنام فاطمه در اين شهر دفن خواهد شد كسى كه آن بزرگوار را در قم زيارت كند اهل بهشت مى باشد))

راوى گفت اين سخن را امام صادق (ع) زمانى فرمود كه هنوز حضرت كاظم (ع) متولد نشده بودند))(283)

يـعـنى قم ، حرم امامان (ع) از اهل بيت ، تا زمان حضرت مهدى (ع) و مركز ولايت و يارى آن بزرگواران مى باشد و اهل رى و غير آن نيز اهل قم محسوب مى شوند زيرا آنان نيز پيرو خـط و روش اهـل قـم نـسـبـت بـه اهـل بـيـت (ع) هـسـتـنـد. از ايـن رو بـعـيـد نـيـسـت كـه مراد از اهل قم كه در روايات آمده و اينكه آنان ياوران حضرت مهدى (ع) مى باشند، همه ايرانيانى بـاشـنـد كـه در ولايـت و دوسـتـى و جـنـگ و جـهـاد پـيـرو امـامـان (ع) هـسـتـنـد، بـلكـه شامل مسلمانان غيرايرانى نيز بشود.

و مـعـنـاى كـلام راوى كـه گفت : ((حضرت اين كلام را زمانى فرمود كه هنوز حضرت كاظم مـتـولد نـشـده بـود)) يـعـنـى ايـن گـفـتـه امـام صـادق كـه قـبـل از ولادت امـام كـاظم بوده مشعر به اين است كه آن حضرت از ولادت نوه خويش فاطمه مـعـصـومـه دخـتـر مـوسـى بـن جـعـفـر (ع) پـيـش از ولادت پـدر بـزرگـوارش يـعـنـى قـبـل از سـال 128 هـجـرى قـمـرى ، خبر داده است و اينكه آن بانوى بزرگوار در قم دفن خواهد شد، و اين قضيه هفتاد سال بعد، تحقق پيدا كرده است ...

((بـزرگـان قـم نـقـل كـرده انـد زمـانى كه ماءمون ، على بن موسى الرضا (ع) را در سـال 200 هـجـرى از مـديـنـه خـارج كـرد و بـه طـرف مـرو، فـرسـتـاد در سـال 201 هـجـرى خـواهر گرامى او حضرت فاطمه معصومه در پى برادر از مدينه خارج شـد و بـه سـمـت ايـران حـركـت كـرد تـا بـه شـهـر سـاوه رسـيـد در آنـجـا بـيـمـار شـد، سئوال كرد چقدر فاصله بين من و قم است ؟ عرض كردند ده فرسخ .))

((...زمـانـيـكه اين خبر به اولاد سعد ـ يعنى سعد پسر مالك اشعرى رسيد همگى با هم آهـنـگ سـاوه نـمـودنـد تا از آن حضرت تقاضا كنند كه به شهر آمده و در آنجا بماند چون حضور او رسيدند، موسى پسر خزرج از بين آن جمعيت خارج شد و بطرف حضرت رفته و مـهـار شـتـر ايـشـان را گـرفـتـه و تـا قـم هـمـراهـى كـرد و آن بـزرگـوار را در مـنـزل خـويـش جاى داد، پس از اقامت 16 يا 17 روز در شهر قم ، در اثر بيمارى قبلى به رحـمـت و رضـوان الهـى پـيـوسـتـه و روح پاكش به ملكوت اعلى پر گشود. موسى پسر خـزرج پس از مراسم غسل و كفن آن حضرت ، بدن شريفش را در زمينى كه متعلق به خودش بود و هم اكنون نيز مرقد مطهرش در آنجاست ، بخاك سپرد و سقفى از بوريا و حصير بر قبر آن حضرت سرپا نمود، تا زمانى كه توسط زينب دختر حضرت جواد (عليه السلام ) بر قبر مطهر آن بزرگوار گنبد و بارگاهى بنا نمودند.))

از ايـن روايـات چـنـيـن بـر مـى آيـد، كـه فـاطـمـه مـعـصـومـه ، بـسـيـار اهـل عـبـادت و زهـد و بـزرگـوارى بـود، هـمـانـنـد مـادرش ‍ حـضـرت فـاطـمه زهرا (س )، آن بـزرگـوار در عـيـن ايـنـكـه از سـن كـمـى بـرخـوردار بـود، اهـل بيت (عليه السلام ) مقامى خاص و ارزش و اهميت والايى داشت چه اينكه اين مقام و منزلت حـضـرت ، نـزد عـلمـاء و بزرگان قم نيز محرز بوده است زيرا براى ارج نهادن بمقام آن بـانـو از قـم بـه طـرف سـاوه حـركـت كـرده و بـه اسـتـقـبال وى شتافتند و پس از رحلت آن بانو، ساختمان نسبتا ساده اى بر مزارش ساخته سـپـس گـنـبـدى بـنـا كـردنـد و آنـجـا را زيـارتـگـاه دوسـتـداران اهـل بـيـت قرار داده اند و عده اى از آن بزرگان وصيت كردن كه در جوار حضرتش به خاك سپرده شوند.

در روايـات آمـده اسـت كـه سـن مـبـارك حـضـرت مـعـصـومـه (س ) كـمـتـر از بـيـسـت سـال بـوده اسـت ، و شـايـد عـلت ايـنكه ايرانيها آن حضرت را ((فاطمه معصومه )) و يا ((معصومه قم )) مى نامند و به خاطر كمى سن آن بزرگوار باشد، زيرا معصوم در لغت فـارسـى بـه مـعـنـاى بـى گـنـاه مـى آيـد و از هـمـيـن رو بـه طـفـل خـردسـال نـيـز كـه بـى گـنـاه اسـت مـعـصوم مى گويند و شايد هم به جهت طهارت و پاكدامنى و عصمت آن حضرت از گناه باشد، چون در مذهب شيعه عصمت بر دو نوع است : يك عـصـمـتـى كـه واجب است در امامان (عليه السلام ) وجود داشته باشد و اين ، در مورد چهارده مـعـصـوم (عـليه السلام ) ثابت است و ديگر عصمتى كه جايز است و آن براى بزرگان و اولياء خدا ثابت است كه مقدس و پاك از گناهان و آلودگيهايند.

از روايـت بـعـدى كـه از امـام رضـا (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده است ، ظاهر مى شود كه امامان (عليه السلام )، از بدو تاءسيس ‍ شهر قم ، مردم اين شهر را به عنوان ياران حضرت مهدى (عليه السلام ) بشمار آورده اند و دوستى و محبت مردم اين شهر نسبت به حضرت مهدى ، قبل از ولادت آن حضرت معروف بوده است از صفوان بن يحيا نقل شده است كه گفت :

((روزى خـدمـت امـام رضـا (عـليـه السـلام ) بـودم ، سـخـن از اهـل قم و علاقه آنان نسبت به حضرت مهدى (عليه السلام ) به ميان آمد، آن حضرت براى آنان طلب آمرزش كرد و فرمود: خداوند از آنان خشنود باشد، آنگاه فرمود: بهشت داراى هشت در اسـت كـه يـكـى از آنـهـا مـخـصـوص اهـل قـم مـى بـاشـد، آنـان (اهل قم ) بهترين پيروان ما از بين شيعيان جهان هستند خداوند سبحان محبت و دوستى ما را در سرشت آنان قرار داده است ))(284)

در روايـت آمـده اسـت كـه درهـاى بـهـشـت بـه تـنـاسـب اعمال مردم بين آنان تقسيم بندى شده است ، از اين رو بعيد نيست كه معنى اين جمله كه (يك در، ويـژه اهـل قـم اسـت ) ايـن بـاشـد كه آنان را از در مبارزين و مجاهدين همراه امامان (عليه السـلام ) و يـا از در مـخـصـوص شـايـسـتـگـان چـنـانـكـه در صـفـات آنـهـا وارد شـده است ، داخـل بـهـشـت مـى شـوند و گفته حضرت كه ((آنها بهترين پيروان ما از بين شيعيان جهان هستند)) دلالت به فضيلت و برترى اهل قم بر ساير شيعيان دارد.

قـابـل تـوجـه اسـت كـه مـحبت اهل قم نسبت به حضرت مهدى (عليه السلام ) تاكنون همچنان پـرشـور و زنـده بـاقى مانده است بلكه با پيروزى انقلاب اسلامى ايران ، اين عشق به سـر حـد كـمـال رسـيده است و اين حقيقت را در ايمان و عملكرد و ظواهر زندگى آنان حتى در نامگذارى فرزندان و مساجد و مؤ سسات خود بنام آن حضرت ، به گونه اى كه هيچ خانه اى از اين نام خالى نيست ، مى توان مشاهده نمود.

بـرخـى روايـات دلالت دارد كـه ، بـلا و گـرفـتـارى از اهل قم دور است و خداوند سبحان كسانى را كه بدخواه اين شهر باشند، نابود مى گرداند. از ابان بن عثمان و حماد بن ناب روايت شده كه گفتند:

((خدمت امام صادق (عليه السلام ) بودم كه عمران پسر عبدالله قمى وارد شد، خدمت امام رسـيـد و از او مـسـئول كرد. حضرت با وى بسيار با ملاطفت برخورد كرد، پس از رفتن آن مـرد از امـام (عـليـه السـلام ) سـئوال كـردم ؛ ايـن شـخـص كـه بـا او اين همه خوشرفتارى فـرمـودى كـه بـود؟ حـضـرت فـرمـود: او از خـانـواده بـزرگـواران ، يـعـنـى : اهـل قـم بـود هيچ ستمگرى درباره آنان نيت سوء نمى كند، مگر اينكه خداوند او را درهم مى شكند ))(285)

در روايت ديگرى آمده است كه ((بلاء از قم دفع شده است ))(286)

در جاى ديگر نقل شده است كه :

((اهـل قـم از ما و ما از آنان هستم ، هر ستمگرى كه درباره آنان اراده سوء داشته باشد مـرگ او فـرا مـى رسد، تا زمانيكه به يكديگر خيانت نكنند (و در نسخه ديگر: تا زمانى كـه تـغـيـيـر روش نـدهـنـد) امـا زمـانـى كـه آلوده بـه چـنين اعمالى شدند، خداوند سبحان ، سـتـمـگـران را بـر آنـان حاكم مى كند، ولى آنان (اهل قم ) ياران قائم و بازگو كنندگان مظلوميت ما و رعايت كنندگان حقوق ما هستند، آنگاه رو به آسمان كرد و گفت : خداوندا آنان را از شر هر فتنه اى نگهدار و از هر گزندى نجات ببخش ))(287)

از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:

((بـلاهـا از قـم و اهـل آن دور شـده اسـت ، بـزودى زمـانـى خـواهـد رسـيـد، كـه قـم و اهل آن حجت بر مردم خواهند بود و اين در زمان غيبت قائم ، ما و ظهور وى مى باشد، اگر چنين نـبـاشـد زمـيـن اهـل خـودش را فـرو مـى بـرد، فـرشـتـه هـاى الهـى بـلاهـا را از اين شهر و اهل آن دفع مى كنند هر ستمگرى كه در حق آنان اراده بد داشته باشد، خداوند در هم كوبنده سـتـم پـيـشـگـان ، او را درهـم مى شكند و يا به گرفتارى و مصيبت و يا دشمنى ، مبتلا مى گرداند، خداوند سبحان ، قم و اهلش را در زمان فرمانروائى ستمگران از ياد آنان مى برد آنگونه كه ظالمان ياد خدا را فراموش ‍ كردند.))(288)  

 البـتـه ، ايـن بـدين معنا نيست كه به اهل قم اصلا بدى نمى رسد، بلكه ممكن است برخى مـشـكـلات بـر آنان وارد شود، ولى خداى بزرگ ، آنان دشوارى و بلا را از آنان دور نگه داشـتـه و بـا الطـاف گوناگون خويش آنها را يارى مى فرمايد، كه از بارزترين آنها، نـابود كردن سركشان و متجاوزين و مشغول نمودن آنان به گرفتاريهايى است كه ، به اهل قم نپرداخته و بطور كلى از آنها ياد هم نمى كنند.

صـاحـب بـحـارالانوار دو روايت را، از امام صادق (عليه السلام ) كه بيان كننده آينده شهر قم و نقش مكتبى آن پيش از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشد آورده است .

روايت اول بيان مى دارد:

((خـداونـد بـوسـيـله شـهـر كـوفـه بـر سـايـر شـهـرهـا اسـتـدلال مـى كـنـد، هـمچنين به مؤ منان آن شهر بر ساير مؤ منين و به شهر قم بر ساير شـهـرهـا و بـواسـطـه اهـل قـم بـر جـهـانـيـان اعـم از جـن و انـسـان ، خـداونـد مـتـعـال اهـل قـم را مستضعف فكرى قرار نداده بلكه همواره آنان را موفق و تاءييد كرده است سـپـس فرمود: دينداران در اين شهر در مضيقه زندگى مى باشند اگر غير اين باشد مردم بـه سـرعـت بـه آنـجـا روى مـى آورنـد و آنـجـا خـراب مـى گـردد و اهـل آن تـبـاه مـى شـونـد و آنگونه كه بايد نمى تواند بر ساير سرزمين ها حجت باشد، زمـانـيـكـه مـوقـعـيـت قـم بدينجا برسد آسمان و زمين آرامش ‍ ندارد و ساكنان آنها لحظه اى بـاقـى نـمـى مـانـنـد و بلا و گرفتارى از قم و اهل آن دفع گرديده است ، بزودى زمانى خـواهد رسيد كه قم و اهل آن حجت بر مردم خواهند بود و اين در زمان غيبت قائم ما و ظهور وى مـى بـاشد. اگر چنين نباشد زمين اهل خودش را فرو مى برد، فرشته هاى الهى ماءمور دور نـمـودن بـلاهـا از اين شهر و اهل آن مى باشند هر ستمگرى كه درباره آنان اراده بد داشته بـاشـد، خـداونـد درهـم كـوبـنـده ستم پيشگان ، او را درهم مى شكند و يا به گرفتارى و مصيبت و يا دشمنى ، مبتلا مى گرداند، خداوند متعال نام قم و اهلش را در زمان فرمانروائى ستمگران از ياد آنان مى برد آنگونه كه آنها ياد خدا را فراموش كردند.))

و روايت دوم مى گويد:

((بـزودى شـهـر كـوفـه از مـؤ منان خالى مى گردد و بگونه ايكه مار در جايگاه خود فـرو مـى رود عـلم نـيـز ايـن چنين از كوفه رخت برمى بندد و از شهرى بنام قم آشكار مى شـود و آن سامان معدن فضل و دانش مى گردد بنحويكه در زمين كسى در استضعاف فكرى بـسـر نـمى برد حتى نو عروسان در حجله گاه خويش . و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما به وقوع مى پيوندد، خداوند سبحان ، قم و اهلش را براى رساندن پيام اسلام ، قائم مقام حـضـرت حـجـت مـى گـرداند اگر چنين نشود زمين اهل خودش را فرو مى برد و در زمين حجتى باقى نمى ماند، دانش از اين شهر به شرق و غرب جهان منتشر مى گردد، بدين سان بر مـردم اتـمـام حـجـت مـى شـود و يـكى باقى نمى ماند كه دين و دانش به وى نرسيده باشد آنگاه قائم (عليه السلام ) ظهور مى كند و ظهور وى باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان مـى شود. زيرا خداوند از بندگانش انتقام نمى گيرد مگر بعد از آنكه وجود مقدس حضرت حجت را انكار نمايند.))(289)

از اين دو روايت ، چند امر روشن مى شود:

الف ـ ايـنـكـه دو روايت نقل به معنى شده اند، بعلاوه در آنها اندكى تقديم و تاءخير است اما آنچه كه مهم است معنايى كه اين دو روايت در بر دارند.

ب ـ از ايـن روايـتـهـا اسـتـفـاده مـى شـود، كـه نـقش مذهبى شهر كوفه در دانش و پيروى از اهل بيت (عليه السلام ) نقشى مهم و بزرگ بوده ، اما در آستانه ظهور حضرت مهدى (عليه السـلام ) مـضـمـحـل شـده و از بـيـن مـى رود، البـتـه كـوفـه شـامـل نـجـف نـيـز مـى شـود زيـرا نـام اصلى آن نجف كوفه بوده است بلكه گاهى مراد از كـوفه عراق عنوان شده است چنانكه ما در جاى خودش بيان كرديم ، اما نقش مذهبى شهر قم همچنان ادامه دارد. و نزديك ظهور حضرت از عظمت بيشترى برخوردار مى گردد، چنانكه دو فـقـره از روايت به اين معنى اشاره دارد: ((و اين همه ، در زمان غيبت قائم ما و ظهور وى مى باشد)) و ((و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما خواهد بود.))

ج ـ نقش برجسته اعتقادى و ايدئولوژيكى شهر مقدس قم ، در آن زمان مخصوص ايران و يا شـيـعـيـان تنها نيست . بلكه نقشى است جهانى كه حتى غير مسلمان را نيز در بر مى گيرد ((و بزودى زمانى خواهد رسيد كه قم و اهلش حجت بر مردم خواهند بود)) ((و يكى باقى نـمـى ماند كه دين و دانش به وى نرسيده باشد)) اين بدان معنا نيست كه دانش و مذهب ، از ايـن شـهـر بـه فـرد فرد مردم جهان مى رسد، بلكه بدين معناست كه نداى اسلام و مطرح شـدن آن ، طـورى بـه جـهـانيان مى رسد كه اگر كسى سعى در دست يابى به مقررات و دستورات اسلام داشته باشد، براى وى امكان پذير خواهد بود.

البـتـه چـنـيـن نـقش تبليغاتى مهمى براى شهر قم ، بستگى به برپائى حكومتى داراى دسـتگاههاى تبليغاتى داشته ، بلكه متوقف بر مبارزات با سركشان جهت استكبار دارد كه اين خود باعث رسيدن صداى اسلام از قم به جهانيان مى شود.

د ـ ايـن نـقـش بـزرگ فرهنگى براى شهر قم ، سبب كينه توزى و دشمنى استكبار جهانى نسبت به اين شهر مى گردد، يعنى نسبت به مطرح شدن اسلام از اين شهر، اين دشمنى با اسـلام علت انتقام گرفتن خداوند از مستكبران ، بدست تواناى حضرت مهدى (عليه السلام ) مـى شود، چرا كه با اين دشمنى حجت بر مردم تمام شده است و ايجاد گرفتارى توسط دشـمـنـان ، از جـنـبه جهل آنان نسبت به اسلام نيست ، بلكه دشمنى و خصومت آنان ، صرفا كينه توزى و مخالفت با اسلام مى باشد.

قابل توجه است آنچه كه در اين دو روايت گفته شده در كوفه و عراق محقق شده است و در قـم و ايـران ، در آسـتـانـه تـحـقـق اسـت و در حـقيقت قم و ايران بر ملتهاى مسلمان و ساير مـلل جـهـان حـجت هستند. حتى اگر قائل شويم كه ايجاد چنين آگاهى كه در اين دو روايت آمده اسـت در بـين ملتهاى جهان ، ده ها سال بطول انجامد، باز هم شكستى نيست كه برخى از آن مـقـدمـات آغـاز شـده اسـت . امـا عـبـارت حـديـث كـه ((نـزديـك ظـهـور قـائم مـا)) اسـت ، دليـل بـر ايـن اسـت كـه بـيـن تحقق چنين موقعيت جهانى براى شهر قم و بين ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) فاصله چندانى نيست .

روايت : اهل مشرق و پرچمهاى سياه

ايـن حديث در منابع شيعه و سنى وارد شده است و به عنوان روايت درفش هاى سياه و روايت اهـل مـشـرق و روايـت آنـچـه را كـه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از وى با آنان روبـرو مـى شـونـد، شـنـاخـتـه شـده اسـت از طـرفـى آن را منابع گوناگون از عده اى از صـحـابـه بـا انـدكـى تـفـاوت ، در بـيـن الفـاظ و فـقـرات آن نـقـل كـرده انـد. بـرخـى ديـگـر از روايـات بخش هايى از آن را روايت كرده و تعدادى از آن منابع تصريح نموده اند كه راويان اين خبر همه ، ثقه هستند.

قـديـمـى تـريـن مـنـابـع حـديـث اهـل سـنـت كـه ايـن روايـت و يـا بـخـشـى از آن از نقل كرده اند، عبارتند از:

ابـن ماجه در سنن خود ج 2 ص 518 و 269 و حاكم در مستدرك ج 4 ص 464 و 553 و ابن حـماد در نسخه خطى خود ((فتن )) ص 84 و 85 و ابن ابى شيبه در مصنف خود ج 15 ص 235 و دارمـى در سـنـن خـود ص 93 و مـتـاءخـريـن آنـهـا ايـن روايـت را از آنـان نـقـل كـرده انـد. و شايد روايتى را كه عده اى از صاحبان صحاح ، مانند ابن ماجه و احمدبن حـنـبـل و ديـگـران نـقـل كـرده اند كه ((گروهى از مشرق زمين خروج مى كنند و مقدمات حكومت حضرت مهدى را فراهم مى نمايند)) بخشى از همين روايت باشد.

اينك عين عبارت حديث به نقل از مستدرك حاكم :

((از عـبـدالله بن مسعود نقل شده است كه گفت : حضور پيامبر (ص ) رسيديم ، حضرت بـا رويـى گـشـاده و غـرق از سـرور و شـادى بـا مـا روبـرو شـد، آنچه را كه از حضرت سـئوال كـرديـم پاسخ دادند، اگر ما ساكت مى شديم آن حضرت شروع به سخن مى نمود تا اينكه گروهى از جوانان بنى هاشم گذارشان از آنجا افتاد و امام حسن و امام حسين (ع) در بـيـن آنـان بـودنـد، تـا چـشـم حـضرت به آنها افتاد، در پى آنان افتاد و دو چشمان آن حـضـرت پـر از اشـك گـرديـد.. عـرض كـرديـم : اى رسـول خـدا، هـمـواره چـيزى در چهره ات مى بينم كه ما را ناراحت مى سازد، حضرت فرمود: ((مـا خـانـواده اى هـسـتـيـم كه خداى سبحان آخرت را بر دنيا، براى ما اختيار فرموده است ، بـزودى بـعـد از مـن ، اهل بيتم در شهرها و سرزمين ها پراكنده و آواره خواهند شد، تا اينكه درفـش هـائى سـيـاه از مشرق زمين به اهتزاز در آيد كه حق را مى طلبند، اما حقوقشان را اداء نمى كنند، آنان دست از حق برنمى دارند، اما اجابت نمى شود ديگر بار درخواست مى كنند، بـه آنـان اعـتـنـاء نـمـى شود، در اين صورت ، دست به مبارزه زده و به پيروزى دست مى يـابـنـد، هـرگـاه كـسـى از شـمـا و يا ذريه شما آن زمان را درك كرد بايد به پيشواى از اهل بيت من بپيوندد اگر چه با دشوارى ، بر روى برف سينه خيز برود، آنها درفش هاى هـدايـتـنـد كـه آنـهـا را بـدسـت مـردى از اهـل بيت من مى سپارند، كه نام وى مانند نام من و نام پـدرش نـام پـدرم مـى بـاشـد، او مـالك زمـيـن گـردد و آن را پـر از عدل و داد مى كند آنگونه كه از جور و ستم پر شده است ))

اما در منابع روايتى ما، اين حديث را سيد بن طاووس در كتاب ملاحم و فتن ص 30 و 117 و مجلسى را بحار ج 51 ص 83 از اربعين حافظ ابونعيم ، روايت بيست و هفتم ، مربوط به آمـدن حـضـرت مـهـدى (ع) از نـاحـيـه مشرق و مشابه اين را در بحار ج 52 ص 243 از امام باقر (ع) روايت كرده است كه فرمود:

((گـوئيـا مـى بـيـنـم گروهى از مشرق زمين خروج مى نمايند و طالب حق اند اما آنها را اجـابت نمى كنند، مجددا بر خواسته هاشان تاءكيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند وقتى چـنـيـن وضـعـى را مـشـاهـده مـى كـنـنـد شـمـشـيـرهـا را بـدوش ‍ كـشـيـده در مـقـابـل دشـمـن مـى ايـسـتـنـد ايـنـجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند اما اين بار، خودشان نمى پـذيرند تا اينكه همگى قيام مى كنند... و درفش هدايت را جز به دست تواناى صاحب شما (حـضـرت مـهدى (ع)) به كسى ديگر نمى سپرند، كشته هاى آنان شهيد محسوب مى شوند امـا اگـر مـن آن زمان را درك مى كردم خويشتن را براى يارى صاحب اين اءمر نگه مى داشتم ))

از اين روايت ، با تعبيرات مختلف آن چند امر استفاده مى شود:

اول : اينكه اين روايت متواتر اجمالى (290) است ، آنچه در اين روايت مضمون عمده آن را تـشـكـيـل مـى دهـد، خـبـر دادن پـيـامـبـر اسـلام (ص ) بـه مـظـلومـيـت اهـل بـيتش بعد از خودشان است و تنها امتى كه حق آنان را استيفاء مى كنند كسانى هستند كه از مـشـرق بـه پـا خـاسـتـه و مقدمه حكومت جهانى پيشواى خود حضرت مهدى (ع) را مهيا مى نـمـايند، در پى به قدرت رسيدن همين افراد است كه امام (ع) ظهور مى كند و آنان درفش خود را تسليم آن حضرت مى نمايند، خداوند بوسيله وجود مقدس وى ، اسلام را به جهانيان معرفى مى كند، او زمين را پر از عدل و داد مى كند.

دوم : مـراد از ايـنـكـه گروهى از مشرق خروج مى كند و داراى درفش هاى سياه اند. ايرانيان مـى بـاشـنـد ايـن مـسـئله مـورد اتـفـاق هـمـه صـحـابـه كـه ايـن روايـت و غـيـر آن را نـقـل كرده اند و نزد تابعين كه روايت را از صحابه دريافت نموده اند مى باشد و همچنين مـورد اتـفـاق نـظـر كـليـه مـؤ لفـان بـعـد از آنـان در خلال قرون گذشته بوده است ، بگونه اى كه ماجراى خروج و آمدن اين افراد، در آن زمان اءمـرى كـاملا روشن و ثابت بوده است . از اين رو يك نفر هم از آنان اشاره نكرده و اينكه ، مراد از اين گروه مثلا اهل تركيه و يا هند و يا جاهاى ديگرى غير از ايران باشد. بلكه عده اى از راويان و مؤ لفان تصريح كرده اند كه آنان ايرانيان هستند حتى نام خراسانيها در تـعـدادى از فـقـرات و عـبـارت هـايـى كـه از حـديـث ، نقل شده وارد شده است ، چنانكه در روايت مربوط به درفش هاى خراسان خواهد آمد.

سـوم : نـهـضـت و قـيـام آنـان كـه بـا دشمنى جهانيان و نبردى كه در آن پيروز مى شوند، روبرو خواهد شد و بعد از آن حضرت مهدى (ع) ظهور مى كند.

چـهـارم : بـر هـر فـرد مسلمان و نسل معاصر آنان واجب است كه به يارى آنان برخيزند هر چـنـد كه در شرايط دشوارى بسر برند حتى اگر قرار باشد كه براى يارى آنان روى يخ و برف راه رفته و حركت نمايد.

پنجم : اينكه درفش آنان پرچم هدايت است يعنى : حكومت و دولت آنان ماهيتى دينى و صحيح دارد، عـمـلكـرد و اهـدافـى كـه دنـبـال مـى كـنـنـد با احكام اسلام و اهداف مقدس آن هماهنگ است بـگـونـه اى كـه اگـر مـسـلمـانـى بـا آن هـمـكـارى كـنـد بـه وظـيـفـه شـرعـى خـود عمل نمود و تكليف از او ساقط است .

شـشـم : ايـن روايـت از آيـنـده و غـيـب خـبـر مـى دهـد و يـكـى از مـعـجـزه هـاى دال بـر نـبـوت نـبـى اكـرم (ص ) مـى بـاشـد. بـه ايـن دليـل كـه آنـچـه را آن بـزرگـوار راجـع بـه مـظـلومـيـت اهـل بـيـتـش (ع) و آوارگـى و پـراكـنـدگـى آنـان در چـهار گوشه جهان اطلاع داده است در طـول قـرون گـذشـتـه مـحـقـق شـده اسـت تـا جـايـى كـه مـا خـانـدانـى را در طـول تـاريـخ و در سـطـح جـهـان سـراغ نـداريـم كـه مـانـنـد اهـل بـيـت پـيـامـبر (ص ) و فرزندان حضرت على (ع) و فاطمه (س ) با تبعيد و آوارگى مواجه شده باشند.

بـا بـيان اين مطلب ، عبارت هاى موجود در روايت قبلى از امام باقر (ع)، اوصاف دقيقى از نهضت و قيام آنان را در بر دارد، از اين رو برخى از فقرات آن را مورد ارزيابى قرار مى دهـيـم ... آنـچـه كـه بـه نـظر من ترجيح دارد اين است كه اين روايت به حديثى كه قبلا از پـيـامـبـر (ص ) نـقـل شد، تعلق داشته و يا مشابه آن است . گرچه امام باقر (ع) به اين مـوضـوع تـصـريح نفرموده اند اما خود آن حضرت و ساير امامان (ع) فرموده اند آنچه را كه نقل مى كنند از پدران بزرگوار خويش و از جدشان پيامبر (ص ) است .

((گوئيا مى بينم گروهى از مشرق زمين خروج نموده اند)) دلالت دارد كه اين قيام مردم از وعده هاى حتمى خداوند متعال است و به همين سان هر جمله اى كه در آن پيامبر (ص ) يا امامان (ع) تـعـبـيـر به ((گوئيا آن را مى بينم و يا آن مسئله محقق شده )) مى نمايند دلالت بر حـتـمـى بـودن و روشن و مبرهن بودن آن مسئله در ذهن شريف آنان و يقين داشتن به آن ، دارد، مـثـل ايـن مـى مـانـد كـه آن ماجرا را مى بينند، بلكه مى توان گفت دلالت بر ديدن آنان با بـصـيـرت ويـژه اى كـه خـداوند آنان را امتياز بخشيده و متناسب با مقام پيامبر (ص ) و مقام اهل بيت آن حضرت است ، دارد.

و نـيـز دلالت بر اينكه نهضت ايرانيان از طريق انقلاب است ، زيرا مفهوم عبارت ((تحقيقا قـيـام مى كنند)) نيز همين است و عبارت بعدى كه ((گوئيا مى بينم گروهى از مشرق زمين خـروج مـى نـمـايـنـد و طـالب حـق اند اما آنها را اجابت نمى كنند، مجددا بر خواسته هايشان تـاكـيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند وقتى چنين وضعى را مشاهده مى كنند. شمشيرها را بـدوش كـشـيده در مقابل دشمن مى ايستند، اينجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند ولى اين بار خودشان نمى پذيرند تا اينكه همگى قيام مى كنند))

ايـن حـركـت زنـجـيـره اى ايـرانـيـان را مـى توان به جنبش آنان در انقلاب مشروطه در هشتاد سـال قـبـل تـفـسـيـر و تـاءويـل نـمـود، زيرا مردم خواستار اين بودند كه عده اى از علماء و انـديـشـمـنـدان اسـلامـى بـر قوانين كشورى نظارت داشته باشند، و آنچه را كه منطبق با دسـتـورات اسلام نيست نقض نمايند، نظام حاكم ، در ظاهر آن را در قانونى اساسى 1906 ميلادى پذيرفت اما در واقع نپذيرفته بودند سپس در نهضت آية الله كاشانى و مصدق در سـال 1951 يـك بـار ديـگـر خـواستار اين معنا شدند به آنان اعتنائى نشد و در اين مرحله بـود كـه آمريكا موفق شد با شكست انقلاب مردم ، شاه را كه آنروزها از ايران فرار كرده بود، ديگر بار به ايران باز گرداند، مردم با مشاهده اين وضع سلاح برگرفته و در نـهـضـت امـام خـمـيـنـى آمـاده ايـثـارگـرى شـده و بـا تـظـاهـرات مـيـليـونـى در مقابل دشمن مقاومت كردند، در اين مقطع نيز شاه و اربابانش سعى در برآوردن خواسته هاى آنـان داشـتـنـد بـدين گونه كه به آنان گفته شد كه اجراى موادى را كه قانون اساسى 1906 مـبـنـى ، بـر نـظـارت شـش نـفر از فقهاى اسلام را بر قوانين كشور عنوان نموده ، خـواهـنـد پـذيـرفت . مشروط به اينكه شاه همچنان بر مسند قدرت باقى بماند، البته از نـاحـيـه برخى از علماء اين طرح پذيرفته شد، اما امام خمينى و توده ميليونى مردم ايران نـپـذيرفته و با ادامه نهضت مقدس اسلامى به پيروزى بر استكبار جهانى دست يافتند و نظام اسلامى را در كشور خود حاكم نمودند. مطمئنا آنان اين پرچم و درفش هدايت را در زمان ظهور حضرت مهدى (ع) به وى خواهند سپرد.

امـا تـفـسـيـر بـهـتـر ايـن اسـت كـه آنـان ((طـالب حـق مـى بـاشـنـد)) از دشـمـنانشان ، كه ابرقدرتهاست به اينكه در شئون زندگى آنان دخالت ننموده و دست از اين مردم بردارند و بگذارند قوانين روح بخش اسلام را در كشورشان پياده كنند و از سلطه آنها رها بوده و داراى اسـتـقلال باشند. اما به آنان اعتنا نمى شود، تا آنكه آنها را مجبور به برگرفتن سـلاح ، در جـنگ با آنان نمايد كه مسلمانها در اين كشمكش و نبردها به پيروزى مى رسند، دشـمنان با مشاهده اين وضع مى خواهند خواسته اوليه آنها را بدهند اما مشروط به اينكه ، در ايـران ، اسـلام را حـاكـم سـازنـد و دست به صدور انقلاب نزنند، اما ديگر دير شده و شـرائط دگـرگـون گـشـتـه و ايـرانـيان زير بار اين معنا نمى روند. پس از آن ، انقلاب جديد مردم بوجود آمد ((تا اينكه قيام كنند)) و اين انقلاب به معناى رد نمودن آنچه را كه به عنوان امتياز به آنها داده بودند و همچنين تاكيد بر ادامه حاكميت اسلام در جامعه اى به مـراتـب وسـيـع تر از ايران تلقى مى شود.. و بعد از اين وقايع ظهور حضرت مهدى (ع) به وجود مى آيد و پرچم مبارزه را بدست وى مى سپارند..

آنـچـه در تـفـسير دوم بگونه اى بهتر آمده اين است كه خواسته هاى نهضت امام خمينى مانند خواسته هاى انقلاب مشروطه و يا انقلاب آية الله كاشانى و مصدق نبوده ، بلكه از ريشه و اساس خواسته هاى حكومت مشروع اسلامى به رهبرى علماء اسلام است .

امـا عـبـارت ((دو شمشير را بر دوش كشيدند)) به نظر نزديك مى رسد كه تعبير از جنگ فعلى ، و يا آمادگى كامل براى جنگ باشد.

بـعـيـد بـه نـظر مى رسد كه اين جمله را بر مقاومت مردم ، با تظاهرات ميليونى و شهادت طلبى آنان ، در مقابل نظام پوسيده شاه بتوان تطبيق كرد، زيرا مردم در آن برهه اسلحه اى در دسـت نداشتند كه بدوش كشيده و قيام نمايند، بلكه نهضت و انقلاب آنان مسالمت آميز و بـا دسـت خـالى و مـشـت هاى گره كرده بود. و بر فرض اينكه سقوط سربازخانه ها و پـادگـانـهـاى شـاه و بدست آوردن اسلحه را نيز توسط مردم به آن اضافه كنيم باز هم بـوجـود آمـدن ايـن انـقـلاب تـكـيـه بـر عـمـليـات نظامى نداشت و با توجه به زد و خورد مختصرى كه مردم با گارد ويژه شاه داشتند، نسبت نقش عمليات نظامى در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامى نسبت به ساير فعاليتهاى انقلابى كمتر از پنج درصد است ..

بعلاوه از سياق روايت چنين استفاده مى شود كه خروج و طرح خواسته هاى آنها در يك نهضت و پـشـت سـر هـم انـجـام مـى پـذيـرد نـه ايـنـكـه طـى مـراحـل زيـادى و در طول صد سال اتفاق بيافتد.

عـلاوه بـر ايـن ، اغـلب عـبارتهاى كامل اين روايت و روايات ديگر تصريح مى كند كه عكس العمل ايرانيان در برابر خواسته هاى نخست خودشان ، بعد از وارد شدن آنان در جنگى نا بـرابـر اسـت كـه در آن پـيروز مى شوند مانند اين فقره ((مطالبه حق مى نمايند به آن دسـت نـمى يابند به مبارزه برمى خيزند و پيروز مى شوند، سپس پاسخ مثبت مى گيرند اما نمى پذيرند.. تا آخر))(291)

آرى ، بنابراين تفسير، دو نكته باقى مى ماند:

نكته اول : اينكه از جمله ((و حق را مى جويند اما پاسخ مثبت نمى شنوند)) استفاده مى شود كه خواسته هاى آنان در دو مرحله عنوان مى شود. آن دو مرحله كدامند؟

اين دو مرحله را به سه طريق مى توان پاسخ داد:

الف ـ ايـنـكـه تكرار عبارت ، بيان كننده اين مطلب است كه برخواسته هاى مشروع خود، از دشمنانشان پافشارى مى كنند اما اگر كسى در روايات رسيده از پيامبر (ص ) و امامان (ع ) دقت نمايد، تكرار عادى را از آن بزرگواران بويژه در روايت مورد بحث ، بعيد مى داند.

ب ـ ايـن پـاسـخ كـه شـايد قوى ترين آنها باشد اين است كه آنان در دو مرحله از انقلاب خـود، يـكـى قـبـل از جـنـگ ، خـواسـتـه هـاى خـود را مـطـرح مـى كـنـنـد كـه مـورد قـبـول واقـع نـمـى گـردد و ديـگـرى بـعد از پيروزى در جنگ ، كه اين بار خودشان نمى پذيرند.

ج ـ ايـنـكـه در هر دو مرحله از جنگ خود با دشمن مطالبه حق مى نمايند و به آنان اعتنا نمى شـود نـاگزير جنگ را تا پيروزى ادامه مى دهند، در اين مرحله خواسته هاى قبلى آنها عملى مى شود اما آنان نمى پذيرند بدين سان انقلاب گسترده آنان به وقوع مى پيوندد ((تا اينكه قيام كنند)) و در پى آن ، حضرت مهدى (ع) ظهور مى كند.

نـكـتـه دوم : مـعـنـاى گـفـته امام (ع) ((تا اينكه قيام كنند)) كه از انقلاب آنان تعبير به خـروج و از نـهـضت آنان بعد از رد خواسته هايى كه عملى مى شد، تعبير به قيام فرموده اسـت ، دليـل بـر ايـن است كه اين قيام به مراتب برتر و با عظمت تر از خروج و انقلاب آنـهـاسـت ...هـمـچـنـيـن گـويـاى ايـن مـطـلب نـيـز هـسـت كـه ايـن مـرحـله پـا گـرفـتـن و تـكـامـل ايـن انـقـلاب مى باشد كه ايرانيان در اين انقلاب به مرحله قيام همگانى و فتوا و دسـتـور جـهـاد و بـپـا خـاسـتـن بـراى خـداونـد مـتـعـال . و ادامـه روش انـقـلابـى در مـنـطـقه نائل مى شوند كه خود مقدمه ظهور مبارك حضرت مهدى (ع) مى باشد.

گاهى هم از تعبير ((تا اينكه قيام كنند)) نه ((پس قيام مى كنند)) چنين استفاده مى شود كـه بـيـن امـتـيـاز گـرفـتـن از دشـمن نسبت به خواسته هايشان بعد از پيروزى و بين قيام بـزرگ آنـان فـاصـله اى وجـود دارد.. بـلكـه گـاهـى دال بـر ايـن اسـت كـه مـرحـله اى از شك و ترديد در بين آنان به وجود مى آيد كه به جهت پيدايش خطى فكرى در بين خودشان كه فقط با گرفتن امتياز موافق مى باشند. و يا اين ترديد به سبب شرائط خارجى كه بر آنان احاطه دارد به وجود مى آيد اما جناح ديگر در اين برهه غلبه پيدا نموده و مجددا بپا خاسته و قيام مى نمايند كه اين نهضت مقدمه اى است براى ظهور حضرت مهدى (ع).

((كشته هاى آنان شهيدند)) اين گواهى بزرگى است از امام باقر (ع) براى كسانى كه در نـهـضـت و قـيام آنان كشته مى شوند خواه در زمان خروجشان و يا زمان درگيرى آنان با دشـمـن و يـا آخـريـن قـيـام بـزرگ آنـان .. در ايـن گـفـتـه امـام دليـل بـر وجـود ايـنـكـه آنها پرچم و درفش حق را بدست داشته و رهبرى آنها مشروع و خط اسـلامـى و سـيـاسى آنان كاملا سالم و غير مخدوش است ، نيز وجود دارد، زيرا كسانى كه تحت رهبرى غير شرعى و زير پرچم گمراهان كشته شوند نمى توان آنان را شهيد ناميد و شـهـيـد را بدين جهت شهيد مى گويند كه او، بر كسانى كه او را كشته اند و بر مردم ، گـواهـى مى دهد چون او مردم را به اسلام دعوت مى كرد اما آنان وى را به كفر و گمراهى فرا مى خواندند.

اگـر كـسـى بـگـويـد كه آرى ، شهادت و گواهى امام باقر (ع) بر اينكه (كشته هايشان شـهـيـد هـسـتـنـد) دلالت بـر صـحـت عـمـل رزمـندگان و پاكى نيت آنان و يا بر مظلوميت غير نـظـامـيـانـى كـه از مـردم كـشـتـه مـى شـونـد، دارد امـا ايـن ، دليل بر صحت و پاكى نيت رهبر و راهنماى آنان و خط فكرى آنان نمى شود. فرضا اگر مـا از روى جـدل تـسـليـم ايـن مـعـنـا هـم بـشـويـم و از قـاعـده عـمـومـى صـحـت عـمـل مـسـلمـان و نـيت او نيز خارج گرديم ، چنين تفسير و توجيهى در تغيير موضع و رفع تكليف انسان نقشى ندارد.

اما جمله ((اگر آن زمان را درك مى كردم خودم را براى يارى صاحب آن اءمر مهيا مى كردم )) كه حضرت از خودشان خبر مى دهند كه اگر نهضت آنان را درك كند، گرچه كشته هاى آنها بـه مـنـزله شهيد است ، براى درك ظهور حضرت مهدى (ع) خود را از خطرات حفظ كند. اين عبارت بر مقام باعظمت حضرت مهدى (ع) و ياران وى دلالت دارد، بگونه اى كه امام باقر (ع) غبطه مى خورند كه با آن بزرگوار باشند و از طرفى چنين عبارت هايى از حضرت باقر (ع) كمال تواضع و فروتنى نسبت به فرزندش حضرت مهدى (ع) مى باشد.

و ايـن عـبـارت گوياى اين نيز هست كه فاصله نهضت ايرانيان تا ظهور آن حضرت از مدت عـمـر يك انسان بيشتر نخواهد بود چون ظاهر گفته امام باقر (ع) اين است كه اگر نهضت آنـهـا را درك كـنـد خـويـش را حـفـظ نـمايد و اين بطور طبيعى است نه به سبب معجزه و همين دليـل بـسـيار مهمى است بر اينكه ما در حال حاضر وارد دوران ظهور آن حضرت شده ايم و هم چنين نزديك بودن نهضت ايرانيان و پيوند آن به زمان ظهور آن حضرت .

امـا تـوجـيـه بـرخـى از راحـت طـلبـها نسبت به اين عبارت كه تبليغى است براى حفظ جان خـطرات و عدم حضور در ميدان شهادت همچنين عدم شركت ايرانيان در نهضت و نبردهاى آنها.. تـفـسـيرى است كاملا اشتباه . زيرا امام باقر(ع) از خودش خبر داده و در آن بيان داشته كه نهضت آنان نزديك ظهور حضرت مهدى (ع) است و علاقه شديد آن حضرت به اينكه از جمله يـاران امـام (ع) باشد، نيز بيان شده است ، چگونه مى توان تصور كرد كه مراد امام اين اسـت كـه مردم را با ترساندن از كشته شدن به يارى نكردن كسانى كه خود، به نهضت آنـان بـشـارت داده و آنـهـا را سـتـايش نموده است به اينكه كشته هايشان شهيد هستند، فرا خـواند...! به ويژه با ملاحظه اينكه وجوب يارى آنان بر هر فرد مسلمان ، در عبارت هاى مـخـتـلف آن روايـت آمـده اسـت ، بـلكـه بـا وجـود شـك در مـنـظـور امـام (ع) و صـرف احـتـمـال اينكه مقصود، خود حضرت بوده اند نه ديگران ، باز هم تفسير اين گونه افراد راحت طلب بى پايه است زيرا مجرد احتمال اينكه مسئله مخصوص خود ايشان است ، باعث مى شود كه ديگران نتوانند براى خودشان به آن تمسك كنند.

از لطـيـفـه هـايـى كـه مـن در حـاشـيه روايت درفش هاى مشرق زمين و گفته پيامبر (ص ) كه فـرمود: ((بايد به يارى آنان بشتابد هر چند به خزيدن و راه رفتن روى يخ )) شنيده ام داسـتـانـى اسـت كـه يـكـى از عـلمـاى بـزرگ تـونـس (شـيـخ مـحـمـد صالح نيفر) كه در فـصـل زمـسـتـان و يـخ بـنـدان مـسـافـرتـى بـه ايـران داشـت روزى بـيـرون هـتـل پـايـش سر خورد و روى يخ به زمين خورد، يكى از دوستانش كه همراه وى بود گفت : خـواسـتـم ايشان را بلند كنم به من گفت : اين كار را انجام نده . صبر كن .. مى خواهم خودم بـلنـد شوم . سپس با كمك دستهايش با كندى از جا بلند شد و سر پا ايستاد، بعد گفت : هر وقت ما اين روايت را درباره حضرت مهدى (ع) و يارانش مى خوانديم به اين جمله پيامبر (ص ) كـه ((بايد بيارى آنان بشتابد)) مى رسيديم ، از خود مى پرسيديم كه حضرت مهدى (ع) از مكه ظهور مى كند و در آنجا برف و يخ وجود ندارد كه پيامبر با اين تعبير ما را امر فرموده است ، اما هم اكنون معناى گفته پيامبر (ص ) را دانستم ، از اين رو سعى كردم كـه بـرف و يـخ را بـا دسـت خـود لمـس نـمـوده و خـودم بـلنـد شـوم ، از هـمـيـن شـخـص ‍ جـليـل القـدر شـنـيـدم كه پيرامون روايات پيامبر (ص ) حاشيه هايى نوشته كه حاكى از تـقـواى او و تـصـديـق پـيـامبر عظيم الشاءن اسلام و تواضع در برابر خبرهاى غيبى آن حضرت است كه به وقوع پيوسته است .

روايت : پرچمهاى خراسان تا قدس

آنـان كـه بـا خـون ، ره بـه ديـو و دد گـرفـتـنـد

 

درس شـهادت از ((قم )) و ((مشهد)) گرفتند

آغـوش بـگـشـادنـد هـر تـيـر بـلا را

 

تـا متصل سازند ((طوس )) و ((كربلا)) را

ايـن روايـت را عـده اى از عـلماء و اهل سنت ، مانند ترمذى در سنن خود ج 3 ص 362 و احمدبن حـنـبـل در مـسـنـدش و ابـن كـثـيـر در كـتـاب نـهـايـه خـود و بـيـهـقـى در كـتـاب خـود بـنـام دلائل و غـيـر آنـان ...نـقـل كرده اند و حضرمى در كتاب خود بر رد ابن خلدون ، آنرا صحيح دانسته (تصديق كرده كه روايت موثقه است ) عين عبارت حديث اين است :

((درفـش هـايـى سياه از خراسان خروج مى كند كه هيچ چيز قادر به برگرداندن آنها نيست تا اينكه در ايلياء به اهتزاز درآيند))

شـبـيـه ايـن روايـت در منابع شيعه مانند كتاب ملاحم و فتن ابن طاووس ص 43 و 58 روايت شده است و احتمال دارد كه اين روايت جزئى از روايت قبلى باشد.

و معناى آن روشن است ، زيرا حاكى از تحرك نظامى و پيشروى نيروها از ايران به سوى قـدس اسـت كـه بيت ايل و ايلياء نيز ناميده مى شود، صاحب مجمع البحرين گفته است كه ((ايـل بـه كـسـر (الف ) و سـكـون (يـاء)، بـزبـان عبرى و يا سريانى ، نامى از اسماء خـداونـد بـزرگ اسـت و در اصـطـلاح عـرب ، كـلمـات جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و اسـرافيل ، به معناى عبدالله و يتم الله (بنده خدا) و مانند اينها مى بـاشـد. و ايـل هـم بـه مـعـنـاى بـيـت القـدس اسـت . و گـفـتـه شـده بـيـت ايـل بـه مـعـنـاى خانه خدا مى باشد چون كلمه ايل به لغت عبرانى يعنى خدا)) و در شرح قـامـوس گفته است كه ((كلمه ايليا با كسره ، با مد و غير مد (ممدود و مقصور) و در هر دو با تشديد خوانده مى شود... كه نام شهر بيت القدس ‍ است )).

مـحـدثـان تـصـريح كرده اند كه مراد از اين درفش هاى وعده داده شده ، پرچم هاى عباسيان نـيـسـت ، ابـن كـثـيـر در نـهـايـه خـود حـاشـيـه اى را بـر ايـن روايـت نـقـل كـرده كـه ((اين درفش ها آنهائى نيست كه بوسيله ابومسلم خراسانى برافراشته و حـكـومـت بـنى اميه را برانداخت ، بلكه مراد درفش هاى سياه ديگرى است كه براى همراهى حضرت مهدى (ع) مى آيد)).

بـلكـه بـرخـى از روايـاتـى كـه از پـيـامـبـر (ص ) نـقـل شـده ، بـين درفش هاى عباسيان كه مسير و هدف آنها دمشق بوده و بين پرچمهاى ياران حـضـرت مهدى (ع) كه هدف آنها قدس است ، فرق گذاشته است ... از آن جمله روايتى است كـه ابـن حـمـاد آن را از مـحـمـدبـن حـنـفـيـه و سـعـيـد بـن مـسـيـب نـقـل كـرده كـه گـفـت : پـيـامبر (ص ) فرمود؟ ((درفش هايى از بنى عباس از ناحيه مشرق خـروج مـى كند و زمانى كه اراده خداوند تعلق گيرد توقف مى كند.. آنگاه درفش هاى سياه كـوچـكـى در پـى آنـان از نـاحـيـه مـشـرق خـروج مـى كـنـد و بـا مـردى از نـسـل ابـوسـفـيـان و لشـكـريـانـش مـبارزه مى كند كه علاقه مندان اطاعت و فرمانبردارى از حضرت مهدى (ع) مى باشند))

بـنـى عـبـاس سـعـى كـردنـد كـه روايـات مـربوط به درفش هاى سياه را به سود خود در نـهـضتشان بر ضد بنى اميه معنا كنند و به مردم بقبولانند كه جنبش آنان و حكومت و درفش هـاى بـر افـراشـتـه آنـان هـمـان چـيـزى اسـت كه در روايات منقوله از پيامبر (ص ) به آن بشارت داده شده است و به اينكه حضرت مهدى (ع) از خاندان آنهاست از همين رو ابو جعفر مـنصور عباسى پسرش را مهدى نام گذاشت و سعى نمود كه قضات و راويان گواهى دهند كـه اوصـاف حـضـرت مـهـدى كـه از پـيـامـبـر (ص ) نقل شده است بر پسرش منطبق است ...تا آخر.

سـرگـذشـت عباسيان در ادعاى مهدويت و پرچم و لباسهاى سياه انتخاب نمودن آنها در كتب تـاريـخ ضـبـط شـده است اين كار در اوائل ، مقدارى به سود آنها تمام شد، اما بسرعت اين مـاسك فريبنده و حيله گرى توسط دانشمندان و راويان حديث و امامان (ع) كشف شد و آنگاه حقيقت مطلب روشن گرديد. چه اينكه هيچيك از آنان داراى صفات حضرت مهدى (ع) نبودند و آنچه را كه پيامبر (ص ) وعده فرموده بود بدست وى تحقق يافت .

بـلكـه بـه گـفـتـه بـرخـى روايات ، آخرين خلفاى عباسى معترف بودند كه مسئله ادعاى مهدويت پدران آنها از ريشه و اساس جعلى و دروغ بوده است .

ظـاهـرا قـضـيـه ادعـاى مـهـدويـت شـبـاهـت زيـادى بـه حـركـتـى كـه در اواخـر قـرن اول هـجـرى اتـفـاق افـتـاد، دارد كـه مـسـلمـانـان زيـر سلطه بنى اميه سختى هاى زيادى را مـتـحـمـل شـدنـد كـه عـمـلا مـظـلومـيـت اهـل بـيـت (ع) را لمـس نـمـودنـد بـه هـمـيـن جـهـت نـقـل روايـاتـى از پـيـامـبـر (ص ) مـبـنـى بـر مـظـلومـيـت اهـل بـيـت او و بـشـارت بـه وجـود حـضـرت مـهـدى (ع) در بـيـن آنـان متداول گشت ... كه همين زمينه مناسبى براى ادعاى مهدويت نمودن عده زيادى از بنى هاشم و غـيـر آنها نيز، مانند موسى بن طلحة بن عبيدالله ، گرديد و ظاهرا عبدالله بن حسن مثنى از زبـردسـت تـريـن افـرادى بـود كه براى فرزند خود محمد ادعاى مهدويت نمود، وى براى فرزندش از زمان طفوليت و تولد او، برنامه ريزى دقيق نمود و نام وى را محمد گذاشت ، چرا كه حضرت مهدى (ع) هم نام پيامبر (ص ) است و سپس او را تحت تربيت و مراقبت ويژه قـرار داد و او را از چـشـم مـردم پـنـهـان نـگـه مـى داشـت و بـا اشـاعـه افـسانه ها پيرامون فـرزنـدش او را هـمـان مـهـدى مـوعـود مـعـرفـى كـرد در كـتـاب مقاتل الطالبيين ص 239 آورده است كه :

((عـبـدالله حـسـن مـثنى را از كودكى از انظار مردم پنهان مى نمودند. وى مردم را براى تبليغ و معرفى خود به جاهاى ديگر مى فرستاد و به اسم مهدى ناميده مى شد))

و در ص 244 گـفـتـه اسـت : ((مـردم عـوام او را مـحـمد مى گفتند كه بعدا به مهدى شهرت يافت )).

بـلكـه عـبـاسـيـان نـيـز قـبـل از ايـنكه بر ضد هم پيمانان حسنى خود بشورند همين ادعا را تـرويـج مـى كـردنـد و در ص 239 از عـمـيـر بـن فضل خثعمى روايت شده است كه گفت :

((روزى ابـو جـعـفـر مـنـصـور را ديـدم ، وقـتـى كـه مـحـمـدبـن عـبدالله بن حسن مثنى از مـنـزل پـدرش هـمـيـنـكـه خـارج مـى شود غلام سياه وى با اسبش دم در ايستاده بود ابوجعفر انتظار محمد را مى كشيد همينكه او خارج شد ابوجعفر بلند شد و ايستاد و رداى او را گرفت تا سوار شد، سپس لباس او را روى زين اسب مرتب نمود و محمد از آنجا بيرون رفت من در حـاليـكـه وى را مـى شـنـاخـتـم و مـحـمـد را نـمـى شـنـاخـتـم از او سـئوال كـردم : اين شخص كى بود؟ كه اين همه وى را اكرام كردى و ركابش را گرفته و لبـاس او را مـرتـب نـمودى . بمن گفت آيا او را نمى شناسى ؟ گفتم نه ، گفت اين شخص محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن ، مهدى ما اهل بيت است ))

بـه احـتـمال قوى ادعاى مهدويت را عباسيان ، از هم پيمانان و شركاء حسنى خود در شورش عليه بنى اميه آموختند كه در اينجا محل بحث آن نيست .

بـهـر حـال نـزد راويـان و مـطـلعـين بر تاريخ ، شكى نيست كه درفش هاى سياه كه در اين روايت و غير آن وعده داده شده است ، پرچمهاى مهيا كنندگان مقدمات ظهور حضرت مهدى (ع) مـى بـاشـد. هـر چـند قائل به صحت رواياتى كه پرچمهاى بنى عباس را عنوان كرده است بـشـويـم چـون تـوجـه داشـتـيـد كه روايات ، بين دو گروه پرچمداران را فرق گذاشت و واقـعـيـت امر نيز چنين است كه ظهور حضرت مهدى (ع) از بين عباسيان و غير آنان نيست و از طـرفى اشاره نموديم كه مسير و هدف درفش هاى عباسيان دمشق و مسير پرچمداران و ياران حضرت مهدى (ع) قدس ‍ شريف مى باشد.

گـرچـه روايـت ، مـاجـراى درفـش هـاى سـيـاه را مـخـتـصـر آورده اسـت امـا در عـيـن حال بشارت رسيدن به هدف را، هر چند كه ناگواريها و دشواريها در راه رسيدن آنها به قدس باشد، داده است .

زمـان ايـن واقـعه در روايت ذكر نشده است اما برخى از روايات ديگر مى گويد: رهبرى اين درفـش هـا بـعـهـده صـالح بـن شـعـيـب مـوعـود اسـت . از مـحـمـد بـن حـنـفـيـه نقل شده كه فرمود:

((درفش هاى سياهى از بنى عباس خروج مى كند، سپس پرچمهاى مشابه ديگرى حاملان آنـها كلاه هاى سياه و لباسهاى سفيد بر تن دارند، پيشاپيش آنان مردى است بنام صالح از قـبـيـله بـنى تميم ، طرفداران سفيانى را شكست مى دهد. تا اينكه در بيت المقدس فرود آمده و زمينه ظهور مهدى (ع) را مهيا مى نمايد))

از ايـن روايـت اسـتـفـاده مى شود كه مراد از اين حركت به طرف قدس ، هجوم و حمله حضرت مـهـدى (ع) بـراى آزادى فـلسـطـيـن و قـدس اسـت ، امـا مـانـعـى نـدارد كـه ايـن پـرچـمـهـا قبل از صالح بن شعيب بطرف قدس حركت نمايند چنانكه در پيشامدهاى سرزمين شام بيان كرديم كه نيروهاى ايرانى جلوتر از سفيانى در شام وجود دارند.

روايت طالقان

پـيـرامـون ايـن روايـت ، حـديـثـى از مـنـابـع اهـل سـنـت ، از حـضـرت عـلى (ع) نقل شده است كه فرمود:

((خـوش بـحـال طالقان ، خداوند متعال داراى گنج هايى در آنجاست كه نه از طلاست و نـه از نـقـره امـا در آن خـطـه مـردانى وجود دارند كه خدا را آنطور كه شايسته معرفت است شناخته اند و آنان ، ياران مهدى در آخرالزمان مى باشند))(292)

و در روايتى : ((مبارك باد مبارك باد بر طالقان ))(293)

هـمـيـن روايـت بـا لفـظ ديـگرى در منابع شيعه نيز موجود است ، چنانكه در بحار از كتاب ((سـرور اهـل ايـمـان )) نـوشـتـه عـلى بـن عـبـدالحـمـيـد بـسـنـد خـود از امـام صـادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: 

((خـداى مـتعال را گنج هايى است در طالقان كه نه طلاست و نه نقره و درفشى كه از آغـاز تـا كـنـون باز نشده و به اهتزاز در نيامده است ، اين خطه داراى مردانى است كه قلب هاى آنها مانند پاره هاى آهن محكم و نستوه مى باشد نسبت به ذات مقدس خداوند ترديدى در آن قـلبها ايجاد نمى شود، شديدتر از آتش اند اگر بر كوه حمله ور شوند آن را از جاى بـر مـى كـنـنـد بـا بـدسـت داشتن پرچم ، آهنگ هر ديارى كه نمايند آن را ويران و منهدم مى سـازنـد بر اسب هايشان همچون عقاب سوارند، بعنوان تيمن و تبرك زين مركب امام (ع) را بـوسـه زده و بـا دست لمس ‍ مى نمايند، آن بزرگوار را پروانه وار در وسط گرفته و بهنگام خطر، آن وجود مقدس را با جان خود حفظ مى كنند. شبها را با مناجات سپرى مى كنند و روز سواران كارزارند. آنان زاهدان شب و شيران روزند. در اطاعت از امام و رهبرشان مطيع تـر از كـنـيـزكان نسبت به مولاى خويش اند، درخشندگى آنها مانند چراغهاى پرنور است ، مـثـل ايـنـكـه قـلبـهـايـشان چراغى از ايمان است . از بيم خدا مى هراسند، شهادت طلب اند و آرزوى كشته شدن در راه خدا را دارند شعار آنان ، خونخواهى سالار شهيدان حسين (ع) است ، هـنـگـامـيـكـه به پيش مى تازند رعب و وحشت آنان به مسافت يك ماه راه رفتن (بسرعت ) در قـلبـهـاى دشـمـنـان جـايـگـزيـن مـى شـود، گـروه گروه بسوى حضرت روانه مى شوند، بـواسـطـه ايـن رادمـردان ، خـداونـد امـام بـر حـق (مـهـدى (ع)) را پـيـروز مـى گرداند))(294)

بـنـظـر مـن مـراد از طـالقـان در اين روايات منطقه اى است در رشته كوههاى البرز در صد كـيـلومـتـرى شـمـال غـرب تـهـران .. و مـنـطـقـه اى اسـت كـه از تـعـدادى روسـتـا تـشـكـيـل شـده و بـه نـام طـالقـان مـشـهـور اسـت ، والا در آنـجا شهرى بزرگ وجود ندارد. قابل ذكر است كه در منطقه طالقان ويژگيهاى زيادى از صفا و صميميت و تقوى و علاقه بقرآن و آموختن آن به ديگران وجود دارد كه بگونه اى سنتى از قديم رائج بوده است كه حتى عده اى از مردم شمال ايران و استفاده از آنها، به روستاهاى طالقان مى آيند.

امـا بـعـد از بـررسى روايات مربوط به طالقان ، آنچه بنظر من بهتر مى رسد اين است كه مراد از اهل طالقان (295) ، اهل ايران است نه خصوص منطقه جغرافيائى طالقان ، اما اينكه امامان (ع) اهل طالقان را بنام منطقه آنان ناميده اند از جنبه ويژگيهاى جغرافيائى و خصوصيات اخلاقى و دينى اهالى آن سامان است .

روايات مربوط به طالقان ، از مجموعه اى از ياران حضرت مهدى (ع) سخن مى گويد، اما تعداد آنها را مشخص ‍ ننموده است بنابراين آيا اين مجموعه ، جمعيت انبوه ياران و لشكريان وى هستند و يا فقط ياران خاص آن بزرگوارند..؟

آنچه از روايت ذكر شده در منابع اهل سنت استفاده مى شود اين است كه آنان اصحاب و ياران خـاص آن حـضـرتـنـد زيرا در روايت ، نوع آنان مشخص شده است ، اما در روايت بحار علاوه بر بيان چگونگى و كيفيت ، سخن از كميت و لشكر و درفش هاى فاتح و پيروز بميان آمده است .

چه اينكه روايات مربوط طالقان تكيه بر معرفى ايرانيان در كنار حضرت مهدى (ع) و شـركت آنان در نهضت آن حضرت بعد از ظهور ايشان دارد، اما بر نقش آنان در زمينه سازى ظهور آن حضرت قبل از ظهور، دلالت ندارد.

امـا صـفـات بـرجـسته اى را براى اين اولياء خدا و ياران حضرت و گواهى و شهادت هاى والايـى از امـامـان (ع) در حـق آنـان را در بـر دارنـد... بـه ايـنـكـه آنـهـا عـارفـان الهـى و اهـل بـصـيرت و يقين و داراى شجاعت بى نظير در ميدان نبردند. شهادت در راه خدا را دوست دارنـد و از او مـى خـواهـنـد كـه آنـهـا را بـه آن فـوز بـزرگ نـائل كـنـد، آنـان دوسـتـداران واقـعـى سيدالشهداء حضرت اباعبدالله الحسين (ع) هستند و شعارشان خونخواهى آن بزرگوار و بثمر رساندن هدف انقلاب بزرگ آن حضرت است .. و ايـنـكـه اعـتـقـاد آنـان نـسبت به حضرت مهدى (ع) عميق و علاقه آنان به آن حضرت فوق العـاده زيـاد اسـت ، ايرانيان داراى چنين صفاتى هستند و همين اوصاف ايجاد موجى از عشق و علاقه در بين جوانان آنها نموده است .

آيا روايات مربوط به مهياگران ، بر آغاز دوران ظهور دلالت دارد؟

اگـر كـسـى با دقت ، روايات وارده پيرامون نقش ايرانيان در زمان ظهور را مورد بررسى قرار دهد، به دو نتيجه روشن مى رسد:

اول ايـنـكـه : بـطـور يقين از پيامبر(ص ) و امامان (ع) مدح و ستايش درباره ايرانيان وارد شـده اسـت . و هـر چـنـد در تـطـبـيـق روايـاتـى كـه بـه بـيـان نـقـش تـاريخى ايرانيان در حـمـل پـرچـم اسـلام و خـدمـات عـلوم و تـمـدن آن پـرداخـته است با معيارهاى ملى گرائى يا نـژادپـرسـتـى و يـا شـيـعـه و سـنـى خـود بـه تـحـليـل و تـحـقـيـق بـپـردازيـم . مـحـال اسـت كه بتوانيم در نقش مشخص شده آنان در روايات مستفيضه ، نسبت به مهيا نمودن مـقـدمـات حـكـومـت حـضـرت مهدى (ع) مناقشه كنيم .. اين روايات به روشنى خبر مى دهد كه ظـهـور جـهانى و وعده داده شده براى اسلام ، در آياتى مانند ((ليظهره على الدين كله )) در آخـر الزمـان ، از دو نـاحـيه بسوى قدس تحقق مى يابد. يكى بسيج عمومى و نظامى از مـنـطـقـه ايـران كـه داراى جـمـعـيـتـى انـبـوه و داراى ولايـت و دوسـتـى اهل بيت (ع) مى باشند و جنبش دوم كه از مكه مكرمه و حجاز آغاز مى شود و بدين سان هر دو حركت عظيم در سرزمين عراق بيكديگر پيوسته و به رهبرى امام مهدى (ع) به سوى قدس پيش مى روند.

نتيجه دوم : اينكه ما هم اكنون در زمان ظهورى كه روايات آن را توصيف كرده اند وارد شده ايـم و مـرحـله اول آن ، نـهضت ايرانيان كه مقدمه ظهور آن حضرت است توسط آن مرد از قم (امـام خـمـيـنـى ) آغـاز شـده اسـت و ايـن انـقـلاب هـدف خـود را كـه آزادى قـدس و نـبـرد بـا اسـرائيـل اسـت بـه جهانيان اعلام نموده است و اينك درگير مشكلات و دشواريهايى است كه دشـمـنـان بـر سر راهش ايجاد نموده اند.. و استمرار اين انقلاب الهى تنها در انتظار آن دو آزاد مـرد بـعـنـوان رهـبـران خـود مـى باشد: يعنى يكى سيد خراسانى ، و ديگرى فرمانده كل نيروهاى وى كه جوانى گندم گون از اهل رى بوده و نام شريف او در روايات ، شعيب بن صالح و در برخى

ديگر از روايات صالح بن شعيب آمده است كه سيد خراسانى او را بعنوان اولين فرمانده نـيـروهاى ايرانى منصوب مى نمايد و سپس حضرت مهدى (ع) ايشان را بعنوان فرماندهى كل قواى خويش مفتخر مى فرمايد.

البـته اين نكته كه با آغاز حركت انقلاب اسلامى در ايران ، زمان ظهور حضرت مهدى (ع) نـيـز شـروع شـده اسـت بـحـثـى اسـت ريشه دار و قابل بررسى ، بهمين جهت مجددا مرورى اجمالى بر بيان دلائل آن از روايات قبلى و غير آنها، مى نمائيم ..

گاهى گفته مى شود: كه آرى ظهور مبارك حضرت مهدى (ع) مسلم و قطعى است و اعتقاد به آن از اصـول مـذهـب شـيـعـه اسـت و چـنـيـن عـقـيـده اى نـزد شـيـعـه و سنى از وعده هاى خداوند عزوجل است كه بر زبان پيامبر راستگو و امين (ص ) و امامان (ع) جارى شده است .. چنانكه از جـمله قضاياى مسلم و حتمى كه در منابع حديث شيعه و سنى از آن ياد شده ، اين است كه زمينه سازان ظهور و حكومت آن حضرت ، ايرانيان مى باشند.. اما اين ويژگى ايرانيان كه در روايـات بـه آن تـصـريـح شده و قطعى مى باشد با ظاهر شدن آن دو مرد بزرگوار بـنـام سـيـد خـراسـانى و فرمانده نيروهاى وى شعيب بن صالح ، آغاز مى گردد كه هنگام ظـاهـر شـدن آن دو، در مـنـابـع حديث شيعه ، همزمان با خروج سفيانى و يمنى و طبق منابع اهـل سـنـت ، فـاصـله بـيـن ظـاهـر شدن آن دو يار امام و تسليم و تقديم درفش اسلام بدست تـوانـاى حـضـرت مـهـدى (ع) هـفـتـاد و دو مـاه يـعـنـى شـش سال مى باشد.

امـا ايـنكه ، انقلاب اسلامى فعلى ايران به رهبرى امام خمينى از جمله حوادث مقدماتى وعده داده شـده بـود و مـتـصـل بـه ظـهـور حـضـرت مـهدى (ع) و يا بطور نسبى نزديك ظهور آن حـضـرت و يا قريب به ظاهر شدن ، سيد خراسانى و شعيب بن صالح باشد.. اءمرى است احـتـمـالى و گمانى كه ما دوستدار و آرزومند تحقق آن هستيم .. اما از رواياتى كه پيرامون ايـن انـقـلاب وارد شـده و يا تفسير و تاءويل به آن شده است چيزى جز ظن و گمان استفاده نمى شود. بنابراين ، احتمال اينكه فاصله بين اين انقلاب و بين ظهور آن بزرگوار ده ها و يا صدها قرن باشد بقوت خود باقى است .

ايـن خـلاصـه مـطـالبى بود كه بواسطه آن اشكال بر حكم به شروع و آغاز زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام شده بود.

و ايـن مـطـلب قـابـل تـوجـه اسـت كه مراد ما از زمان ظهور حضرت ، مدت ده و يا بيست و يا سـالهـاى محدود نيست بلكه مقصود اين است كه حوادث و پيشامدهايى كه در روايات به آن تـصـريـح شـده كـه آنـهـا از مـقـدمـات ظـهـور حـضـرت و متصل به آن هستند، در حقيقت آغاز شده است بويژه ، دو واقعه از بين آنها:

اول : فتنه انگيزيهاى غرب و شرق كه همه مسلمانها را در برگيرد و فتنه ديگرى كه در روايات به نام فتنه فلسطين آمده كه زائيده شرارت و فتنه انگيزى ابرقدرتهاست .

دوم : برپائى نظام اسلامى در ايران .

بـنـابـرايـن مـراد از زمـان ظـهـور، هـمـان مـعـنـاى متعارف گفتار ما يعنى عصر و زمان شكست اسرائيل و يا عصر انقلابها و يا زمان تجلى اسلام است ، كه از آن بعنوان قرن ظهور و يا نـسـل مـعـاصـر ظـهور نيز، مى توان نام برد، زيرا روايتى كه از امام باقر عليه السلام نقل شده است آن حضرت فاصله بين انقلاب ايرانيان و ظهور حضرت مهدى عليه السلام را به اندازه عمر معمولى يك انسان بشمار آورده است آنجا كه فرمود:

((اگر آن زمان را درك كنم خويشتن را براى يارى صاحب اين امر نگاه مى دارم ))

رواياتى كه دال بر آغاز زمان ظهور باشد بسيار است ، مجموعه اين روايات كه به نحو تـواتر اجمالى وارد شده است ، در يك بررسى دقيق مى تواند در تطبيق بر عصر فعلى مـا و پـيشامدهايى كه اتفاق مى افتد، باعث اطمينان گردد. بلكه مى توان ادعا كرد برخى از ايـن روايـات بـه تـنهائى در حصول اطمينان به آغاز شدن زمان ظهور حضرت ، كافى است .

روايـات فـتـنـه اخـيرى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن خبر داده است كه بزودى بر امت آن آشكار مى گردد به چه چيز غير از فتنه كر و كور غربى كه فتنه فلسطينى نـيـز زايـيـده آن اسـت مى توان تفسير و توجيه نمود؟ فتنه اى كه در روايت تصريح به شام شده است :

((زمانيكه فتنه فلسطين بوجود آمد، در سرزمين شام نيز مانند بر هم خوردن آب در مشك بوجود مى آيد))(296)

ايـن فـتـنـه بـه شكل مخصوصى به سرزمين شام راه پيدا مى كند، يعنى بر منطقه اى كه احـاطـه بر فلسطين دارد به گونه اى كه اهالى آنجا مانند شدت تكان خوردن آب در مشك به حركت مى آيند..

بـا بـررسـى دقـيـق در روايـات فـتـنـه اخـيـرى كـه بـه نـحـو تـواتـر اجـمـالى نـقل شده و همچنين فتنه فلسطين و شامات كه معلول اين فتنه است و با توجه به تاريخ امـت اسلامى و وضع موجود آن .. از اين روايات استفاده مى شود كه مراد از فتنه در روايت ، فـتـنـه و آشـوبـگرى قدرتهاى شرق و غرب امروز است كه روايات دلالت بر استمرار و ادامـه آن تـا ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام دارد. و نـمـونـه روايـاتـى كـه مـا در فـصـل مربوط به ((فتنه شرق و غرب )) ذكر كرديم ، يكى از ده ها روايت در اين زمينه است .. و از عجيب ترين روايات در اينها اين است كه فتنه فلسطين با نام و نشان در روايت وارد شده است !.

و چگونه تحليل و تفسير نمائيم روايات مربوط به ظاهر شدن سيد خراسانى و شعيب بن صـالح را، كه به روشنى از آنها استفاده مى شود كه اين دو مرد بزرگ ، بعد از بر پا شـدن حـكـومـت اسـلامـى در ايـران و وارد شدن آن در جنگى طولانى با دشمن ، در اين كشور ظـاهـر مـى شود و با به دست گرفتن منصب هاى حكومتى ، خود شخصا رهبرى و فرماندهى لشكريان خويش را به عهده داشته و در جنگ سرنوشت سازى در منطقه فلسطين ، كه مقدمه حـكـومـت حـضـرت مهدى عليه السلام را فراهم مى نمايد، درگير مى شوند، حالا ايا اين دو بـزرگـوار كه ظاهر مى شوند لشكريان و يا ملت خود را مستقيما و بدون مقدمه رهبرى مى نـمايند و از صفر شروع مى كنند؟ هرگز. بلكه چنين ظهورى كه در روايات به تصريح شـده اسـت لازمـه اش وجـود زمـيـنـه مـنـاسـب و آمـادگـى كـامـل در مـردم ايـران نـه تنها از جنبه مذهبى و اعتقادى بلكه جو سياسى مناسب ، در جهان و خـاورميانه است . كه اين خود آغازى است براى ايجاد نبرد بين ايرانيان طرفدار حضرت و دشمنانشان ، از اين روست كه در روايات آمده است زمانيكه ايرانيان احساس نمايند نبردشان بـا دشـمـن بـه طـول انـجـاميده سراغ سيد خراسانى رفته و او را سرپرست امور خود مى گردانند گر چه وى نخست نمى پذيرد، اما زمانى كه زمام امور بدست او قرار گرفت يار ديگرش شعيب بن صالح را به فرماندهى نيروهاى خويش برمى گزيند.

و روايـتـى را كـه از امـام بـاقر عليه السلام در منابع شيعه وارد شده و منطبق بر انقلاب اسلامى ايران است چگونه تفسير نمائيم آنجا كه فرمود:

((گـوئيـا مـى بـينم گروهى را كه از مشرق زمين خروج كرده و طالب حق مى باشند اما آنها را اجابت نمى كنند مجددا برخواسته هايشان تاءكيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند. وقـتـى چـنـيـن وضـعـى را مـشـاهـده مـى كـنـنـد شـمـشـيـرهـا را بـدوش كـشـيـده و در مـقـابـل دشـمـن مـى ايـسـتـنـد، ايـنـجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند اما اين بار خودشان نمى پـذيـرند تا اينكه همگى قيام مى كنند.. و درفش هدايت را جز به دست تواناى صاحب شما (حضرت مهدى عليه السلام ) به كسى ديگر نمى سپارند كشته هاى آنان شهيد محسوب مى شـونـد اما من اگر آن زمان را درك مى كردم ، خويشتن را براى يارى صاحب اين امر نگاه مى داشتم ))

چـنـانـكـه تـفسير آن در روايت مربوط به اهل مشرق و درفش هاى سياه گذشت .. و همچنين در روايتى ديگر كه گذشت آمده بود:

((پـس مـبـارزه مـى كـنـنـد و پـيروز مى گردند و به آنچه مى طلبند دست مى يابند اما خودشان نمى پذيرند))

اين روايت ، تا زمانيكه بر نهضت فعلى ايرانيان تطبيق مى كند. چگونه آن را توجيه كنيم به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان از نهضتى آينده نسبت به ايرانيان خبر داده انـد و از انـطـباق بر نهضت موجود و آنچه پيش مى آيد چشم پوشى كنيم ! و آيا اين را بر همين نهضت و بر نهضت ديگر آنان كه مثلا داراى همين ويژگيها و شرائط سياسى ، بعد از قرنهاست تطبيق كنيم ! و آيا چنين تفسيرى را عقل سليم مى پذيرد؟.

و رواياتى را كه درباره قم و موقعيت جهانى آن شهر، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و امـامـان عـليـه السـلام نـقـل شـده اسـت ، چـگـونـه بـه تـاءويـل بـبـريـم روايـاتـى كـه دلالت دارد اين موقعيت ، نزديك ظهور حضرت مهدى عليه السلام و متصل به ظهور آن بزرگوار خواهد بود... همچنين بيانگر ظاهر شدن مردى موعود از آن شـهـر. و يـاران با وفايش است كه نه از جنگ مى هراسند و نه خسته مى شوند.. و ما امـروز وضـع مـوجود اين شهر را مى بينيم كه تا ديروز با وجود حوزه علميه در آن شهرى ضعيف بود و تاءثير معنوى اين شهر محدود در حيطه جهان تشيع و متدينين شيعه بوده است .

و ايـنك نام آن شهر و قيامش و روش و اسلوب آن و معرفى نمودن اسلام ، گوش جهانيان را پـر مـى كـنـد! بـرنامه ريزى ها و خط و مشى آن در قلوب مسلمانها و جوامع اسلامى سرايت كرده و رسوخ مى نمايد و علم و دانش از اين شهر به ساير مسلمانان جهان مى رسد.

بـنـابـراين تا زمانيكه روايات وارده در موقعيت و عظمت قم و انقلاب و نهضت آن و مرد وعده داده شـده و بـرخـاسـتـه از اين شهر، بر انقلابى كه از قم آغاز شد و بر رهبرى آن ، امام خـمـيـنـى و طـرفـداران وى انـطـبـاق داشـتـه بـاشـد آيـا مـعـقـول اسـت كـه آن را بـه مـوقـعـيـتـى جـهـانـى كـه پـس از ده هـا سـال و قرن براى قم بوجود آيد و مردى از آنجا ظهور مى كند كه طرفداران و ياران وى و يا حكومت و انقلابش داراى اين صفات هستند.. تفسير كنيم و از آنچه كه موجود است صرف نظر كنيم ؟!

اگر چنين مطلبى درباره مرد وعده داده شده از قم صحيح باشد، چگونه در روايات مربوط به موقعيت جهانى وعده داده شده شهر قم مى تواند صحيح باشد؟ و چه مى توان كرد با دو روايـتـى كـه دال بـر وجود اين موقعيت ، نزديك ظهور حضرت و ادامه آن تا ظهور ايشان اسـت آنـجـا كـه آمـده : ((و آن (مـوقـعـيـت ) نـزديـك ظـهـور قـائم مـاسـت ، خـداونـد قـم و اهل آن را قائم مقام حضرت حجت عليه السلام قرار مى دهد)) ((و آن در زمان غيبت قائم ما تا ظـهـورش خـواهـد بـود)) كـه قـبـلا از بـحـار ج 60 ص 213 نقل شد.

حـقـيـقت مطلب اين است كه بحث و مناقشه پيرامون دلالت برخى از روايات بر آنچه كه در قـم و ايـران اتـفـاق افـتـاده اسـت و سـعـى در برگرداندن الفاظ واضح و روشن از ظاهر خـودش و بـه طـور كـلى شـك دلالت ايـن روايـات و انـطـبـاق آنـهـا بـر حـوادث گـذشته و حـال ، چـيزى جز پيشداورى و حالت ضعف عقيده در تصديق پيامبر صلى الله عليه و آله و اهـل بيت طاهرين عليه السلام نمى باشد. بلكه اگر منصفانه حكم كنيم بايد بگوئيم كه اگر از كلمات معصومين عليه السلام كه به طور تواتر اجمالى در روايات آمده اطمينان و يـقـيـن بـه مـعـنـا حـاصـل نـشـود مـسـلمـا خـالى از حـالت شـك و تـرديـد و جـدل نـخـواهـد بود.. از خداوند متعال مى خواهيم كه ما و همه مسلمانان را از چنين حالتى حفظ فرمايد.

ظاهر شدن خراسانى و شعيب در ايران

روايات ، بيانگر اين است كه ، اين دو شخصيت از ياران حضرت مهدى عليه السلام بوده و مقارن ظهور آن حضرت از ايران ظاهر مى شوند و در نهضت ظهورش شركت مى جويند.

بـه طـور خـلاصـه نـقـش آن دو، چـنـانـكـه از مـنـابـع حـديـث اهـل سـنت و برخى از روايات شيعه روشن مى شود اين است كه در آن زمان ايرانيان درگير جـنـگـى نابرابر با دشمنان خويش اند و در اثر طولانى شدن آن جنگ ، سيد خراسانى را بـه عـنـوان سـرپرستى امورشان انتخاب مى نمايند، گر چه وى به اين امر چندان رغبتى نشان نمى دهد اما با اصرار زياد آنان مى پذيرد و زمانيكه رهبرى ايرانيان را پذيرفت ، با ايجاد وحدت كلمه در صفوف نيروهاى مسلح ايرانى ، سردار رشيد خود شعيب بن صالح را به فرماندهى كل نيروهاى مسلح ، تعيين مى كند

بـديـن تـرتيب خراسانى و شعيب جنگ را در مرزهاى ايران ـ تركيه ـ عراق هدايت و اداره مى نـمـايند و نيروهاى مستقر در شام خود را به پيش رانده و در همان زمان ، از دو جناح عراق و شام ، آماده پيشروى بزرگ به سوى فلسطين و قدس عزيز مى شوند.

در ايـن گـيـر و دار سـيـد خـراسـانى با تغييرات و دگرگونيهائى در دو جبهه سياسى ، نظامى روبرو مى گردد كه عبارتند از:

الف ـ جـبـهـه عـراق كـه زيـر تـسـلط و نـفـوذ سفيانى قرار گرفته و لشگريانش براى اشـغـال سـرزمـيـن عراق به حركت درمى آيند كه در بين راه و در منطقه اى بنام قرقيسيا با تركان (روس ها) درگير مى شود، چنانكه اين مطلب را در مبحث جنبش او يادآور شديم .

ب ـ جبهه حجاز، كه حضرت مهدى عليه السلام از مكه مكرمه ظاهر مى شوند و با آزادسازى شـهـر مـكـه در آن مـسـتـقـر مـى گـردند. در حاليكه حكومت حجاز در آن زمان توسط بقاياى خاندان فلان ، و نيروهاى قبايل بومى اداره مى شود.

آنـچـه از روايـات استفاده مى شود، اينكه چگونگى اعزام نيروهاى ايرانى و حجاز در اخبار وارد نشده است زيرا كه از دو جهت عملى نيست :

1ـ به علت شرائط و جو سياسى جهانى و منطقه اى .

2ـ اينكه حضرت مهدى عليه السلام با اين مسئله موافق نيست ، زيرا آن بزرگوار ماءموريت دارد كـه در مـكـه مـنـتظر بماند تا سفيانى آهنگ آن جا نمايد و معجزه فرو رفتن در زمين كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن خبر داده به وقوع بپيوندد و علامت و نشانه اى براى مسلمانان باشد.

البـتـه احـتـمـال دارد كـه سيد خراسانى ، بخشى از نيروهاى خود را براى يارى امام زمان عـليـه السلام به مكه مكرمه گسيل دارد، چون در روايات دارد كه آن حضرت بعد از قضيه فـرو رفتن نيروهاى سفيانى در زمين ، با لشكرى انبوه ، قريب به دوازده هزار تن از مكه خـارج مـى شـونـد نـظـر بـهـتـر ايـن اسـت كـه ايـن نـيـروهـا مـتـشكل از ياران خاص حضرت و مؤ منينى است كه موفق شده اند خود را به مكه برسانند و نـيـز بخشى از نيروهاى يمنى و قسمتى از نيروهايى كه سيد خراسانى موفق شده آنها را به مكه برساند.

بـا مـلاحـظـه در روايات مربوط به خراسانى و شعيب بخوبى روشن است كه او در جبهه عـراق مـوفـق مـى شـود نـيـروهـاى خـود را از نـزديـكـى مـحـل درگـيـرى قـرقـيـسـيـا كـه سفيانى با تركان درگير است با اين قرار كه وى طرف درگير در آن نبرد نخواهد بود، عبور دهد.

چـنـانـكـه مـلاحـظه مى شود، نيروهاى خراسانى با اينكه در نزديكى عراق مى باشد و در جـريـان حـركـت نـيروهاى سفيانى جهت اشغال سرزمين عراق نيز مى باشند. اما از وارد شدن بـه ايـن كـشـور خـوددارى مـى كـنـنـد، از ايـن رو لشـكـريـان سـفـيـانـى هـيـجـده روز قـبـل از آنـان وارد عـراق شـده و در آنـجـا دسـت بـه فـسـاد و قتل و جنايت مى زنند، در نسخه خطى ابن حماد ص 84 آمده است كه :

((سـفـيـانـى وارد كوفه مى گردد آن شهر را سه روز بر همه مباح مى گرداند شصت هـزار نـفـر از مردم اين شهر را كشته و هيجده شب در آنجا اقامت مى كند... و ياران درفش هاى سـيـاه نـيـز بـدآنـجـا روى آورده تـا در نـزديـكـى آب منزل مى گزينند خبر رسيدن آنها در شهر كوفه پيچيده و به گوش نيروهاى سفيانى مى رسد، آنان با شنيدن اين خبر فرار را برقرار ترجيح مى دهند))

البـتـه احـتـمـال دارد كـه علت تاءخير ورود اين نيروها به كشور عراق ، درگيرى آنها با دشـمـنـان ديـگـر در خـليـج و يـا جـاى ديـگـر و يـا جـهـت سـركـوبـى نـاآرامـى هـاى داخل ايران باشد، چنانكه برخى روايات به اين معنى اشاره دارد.

و يـا ايـنـكـه عـلت و سـبب آن ، مسئله سياسى است كه آنان منتظر جو سياسى مناسبى براى ورود به كشور عراق مى باشند اما روايت بعدى از امام باقر عليه السلام دلالت دارد بر اين كه علت تاءخير، جنبه نظامى دارد، كه فرمود:

((تـا اينكه خراسانى و سفيانى بر آنان (اهل عراق ) خروج نموده و هر دو مانند دو اسب مسابقه ، يكى از اينجا و ديگرى از آنجا به سوى كوفه در حركتند))(297)

از سياق عبارت كه تشبيه به مسابقه شده معلوم مى شود كه تابع شرائط مناسب نظامى و بسيج نيرو است .

اما اينكه ايرانيان نيروهاى خود را جهت آزادى مدينه منوره و يا ساير شهرهاى حجاز بيارى حـضـرت مـهـدى عليه السلام اعزام مى دارند در روايات نيامده است ، ظاهرا نيازى به اعزام ايـن نـيروها نيست ، از اين رو اين نيروها (ايرانيان ) كه وارد عراق شده به اعلان دوستى و محبت و تجديد بيعت با آن حضرت اكتفا مى كنند چنانكه در روايت آمده است :

((درفـش هـاى سياهى كه از خراسان خروج مى كنند، به سوى كوفه فرود مى آيند و با ظاهر شدن آن حضرت براى تجديد بيعت حضور ايشان مى رسند))(298)

از طرف ديگر، روايات از حركت ايرانيان و تراكم جمعيت آنان در جنوب ايران ، كه احتمالا پيشروى عمومى به سوى حجاز، و به طرف حضرت مهدى عليه السلام است خبر مى دهد.

((زمـانـيـكـه سـواران سـفـيـانـى بـه سـوى كـوفـه خـروج مى كنند آن حضرت در پى اهـل خـراسـان مـى فـرسـتـد و خـراسـانـيـان در طـلب مـهـدى عـليـه السـلام بـرمـى آيند))(299)

برخى از روايات بيان مى كند كه تجمع انبوه مردم ايران در جنوب كشور، در منطقه (كوه سفيد) نزديك شهر اهواز و تحت رهبرى سيد خراسانى است ، كه امام زمان عليه السلام بعد از فـراغـت از آزادسـازى كشور حجاز متوجه اين منطقه مى شود و با ياران خراسانى خود و لشكريان خويش ملاقات مى نمايد و در همان جا بين اين نيروها به رهبرى آن حضرت و بين نـيـروهـاى سـفيانى جنگ سختى در مى گيرد. احتمال دارد اين درگيرى كه گفته شد نبرد و رويـاروئى بـا نيروى دريائى روميان كه از سفيانى حمايت مى كنند باشد چنانكه در مبحث نـهـضـت ظـهـور بـيـان خـواهـيم كرد، مؤ يد اين مطلب اين است كه نبرد بين سفيانى و ياران حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام جـنگى است سرنوشت ساز كه راهگشاى موج مردمى ، براى يـارى آن حـضـرت اسـت ((در ايـن لحـظـات مـردم آرزوى ديدار آن حضرت داشته و او را مى جويند))(300)

از آن زمان ، خراسانى و شعيب در زمره ياران خاص آن حضرت قرار مى گيرند و شعيب به فـرمـانـدهـى كـل نـيـروهـاى حـضـرت مـنـصـوب مـى گـردد نـيـروهـاى خـراسـانـيـان مـركـز ثـقـل و يـا هـسـته مركزى لشكريان حضرت را تشكيل مى دهند كه وى براى تصفيه وضع داخلى كشور عراق و مخالفان و شورشيان و سپس در درگيرى با تركان و در نهايت ، در پيشروى بزرگ ، جهت آزادسازى قدس ، بر آنها تكيه مى كند.

ايـن خـلاصـه اى بود از نقش اين دو شخصيت موعود از ايران ، طبق استفاده اى كه از روايات زيـاد مـربوط به اين دو نفر، در منابع اهل سنت و اندكى در منابع شيعه ، مى توان داشت ، ايـن پـديـده مـرا بر اين داشت كه مجددا در روايات مربوط به خراسانى و شعيب در منابع شـيـعـه ، بـررسـى بـيـشـتـرى نـمـايـم چـون بـه نـظـرم رسـيـد كـه احـتـمـال دارد اين موضوع از بافته هاى بنى عباس در خصوص ابومسلم خراسانى باشد.. اما بعد از بررسى در اين منابع ، رواياتى را با سندهاى صحيح يافتم كه از خراسانى يـاد كـرده بـود مـانـنـد روايـت ابوبصير از امام صادق عليه السلام و غير آن كه پيرامون يـمـنـى سـخـن مـى گـويـد و رواياتى را ديدم كه دلالت داشت به اينكه قضيه خراسانى مـوعـود، نـزد اصـحـاب و يـاران امـامـان عـليـه السـلام پـيـش از خـروج ابـومـسـلم و قـبل از ادعاى دروغين عباسيان نسبت به روايات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره ابومسلم و خود آنها، معروف و مشهور بوده است .

بنابراين ، جريان خراسانى در منابع شيعه نيز ثابت و مسلم است و نقشى را كه روايات شيعه ، براى آنان نقل كرده در منابع اهل سنت نيز وجود دارد.

و هـمـچـنين به طور خلاصه چگونگى قضيه رفيق او شعيب بن صالح در منابع ما آمده است گـر چـه روايـات مـربـوط بـه سـيـد خـراسـانـى از جنب هاى زيادى ، قوى تر از روايات مربوط اوست .

پـيـرامـون شـخـصـيـت خـراسـانـى و شـعـيب سئوالهاى زيادى مطرح است ، از مهم ترين آنها شـخـصـيـت ايـن اسـت كـه آيا مراد از خراسانى در اين روايات فرد معين و مشخصى است و يا ايـنـكـه تـعبير از رهبر ايران است كه در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام وجود خواهد داشت ؟

امـام روايـات مـربـوط بـه خـراسـانـى كـه از طـريـق اهـل سنت و همچنين در منابع متاءخر شيعه وارد شده است به روشنى دلالت دارد بر اينكه آن شخصيت از ذريه امام مجتبى عليه السلام و يا امام حسين عليه السلام است و از او به عنوان هـاشـمـى خـراسـانـى يـاد شـده اسـت و صـفات جسمى وى را كه داراى صورتى نورانى و خال بر گونه راست و يا دست راست دارد، بيان كرده است .. تا آخر

اما رواياتى كه در منابع حديث درجه اول شيعه ، مانند غيبت نعمانى و طوسى ، در خصوص ايـن شـخـص وارد شـده اسـت احـتـمـال دارد، ايـشـان را بـه ياور خراسانيان و يا رهبر اهالى خـراسـان و يـا فـرمـانـده لشـكـر خـراسـان تـفـسـيـر كـرد، زيـرا ايـن روايـات تعبير به ((خـراسـانـى )) تـنـهـا نـمـوده نه هاشمى خراسانى ، اما مجموعه قرائن موجود، پيرامون شخصيت او دلالت دارد كه مشخص است وى همزمان با خروج سفيانى و يمنى ظاهر مى شود و نيروهاى خود را به سوى عراق اعزام مى دارد كه سپاهيان سفيانى را شكست مى دهند.

از جـمـله سـؤ الاتـى كه پيرامون اين دو شخصيت مطرح است ، اين است كه آيا امكان دارد نام خـراسانى و شعيب ، دو نام سمبليك و غيرحقيقى باشند؟ در پاسخ بايد گفت : اما نسبت به خـراسانى ، روايات نام او را ذكر نكرده بنابراين دليلى ندارد كه رمز باشد، بلى ممكن اسـت بـگـوئيـم نـسـبـت ايـشـان بـه خـراسـان بـه ايـن مـعـنـى نـيـسـت كـه حـتـمـا اهـل اسـتـان خراسان فعلى باشند، چون در صدر اسلام ، نسبت دادن به خراسان به مشرق زمـيـن اطـلاق مـى شـده اسـت كـه شـامـل ايـران و سـايـر مـنـاطـق اسـلامـى مـتـصـل بـه آن كـه امـروز تحت اشغال شوروى است ، مى شود. بنابراين شخص خراسانى اهل هر منطقه اى كه از اين محدوده باشد، نسبت او به خراسان صحيح است ، چنانكه از منابع درجـه اول حـديثى شيعه استفاده نمى شود كه او سيد حسنى و يا حسينى است ، آنگونه كه در منابع روائى برادران اهل سنت به آن تصريح شده است .

امـا نـسـبـت بـه شعيب بن صالح و يا صالح بن شعيب بايد گفت كه روايات ، ويژگيها و اوصـاف وى را ذكـر نـمـوده اسـت ، كـه جوانى است گندم گونه و لاغر، داراى محاسنى كم پـشـت ، صـاحـب بـصـيـرت و يـقـين ، و اراده اى خلل ناپذير و از جنگاوران بنام و ممتاز مى بـاشـد. او مـردى اسـت شـكـسـت ناپذير كه اگر كوه در مقابلش بايستد آن را منهدم كرده و عـبـور مـى كـند... تا آخر. البته احتمال دارد كه جهت حفظ و ايمنى ، نام او مستعار باشد تا وعـده الهـى مـحقق شود، همچنين امكان دارد كه نام او و نام پدرش مشابه شعيب و صالح و يا بـه مـعـنـاى ايـن دو بـاشـد. بـرخـى از روايـات وى را اهل سمرقند كه هم اكنون در اشغال شوروى است مى داند اما بيشتر روايات مى گويد كه او اهـل رى مـى بـاشـد و بـا قبيله بنى تميم نسبتى دارد و يا اينكه از يكى از بخش هاى بنى تـمـيـم بـنـام (مـحـروم ) بـاشـنـد و يـا ايـنـكـه وى غـلامـى از بـنـى تـمـيـم اسـت بـه هـر حـال اگـر ايـن مـطـلب صـحـيـح بـاشـد احـتـمـال دارد وى در اصل اهل جنوب ايران باشد زيرا در آنجا هنوز عشايرى از قبيله هاى بنى تميم وجود دارد و يـا ايـنـكه از قبايل بنى تميم كه در صدر اسلام در استان خراسان ساكن شده اند باشد، كـه امـروزه بـيـشتر آنان در مردم ايران هضم شده و فقط چند روستاى كوچك نزديك مشهد از آنـان بـاقـى اسـت كـه بـا زبان عربى هم صحبت مى كنند و يا اينكه رابطه خويشاوندى (نسبى ) با آنها دارد.

سـؤ ال ديـگـر از زمـان ظـاهـر شـدن آن دو شـخـصـيـت اسـت ، در اول فصل ياد آور شديم كه آنچه بهتر به نظر مى رسد اين است كه ظاهر شدن آن دو تن ، در سـال ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام و همزمان با خروج سفيانى و يمنى است ، البته احتمال دارد، روايتى را كه مى گويد ((فاصله بين خروج شعيب و بين سپردن زمام امـور را بـه مـهدى عليه السلام هفتاد و دو ماه مى باشد)) مى توان حكم به صحت آن نمود كـه در ايـن صـورت ظـاهـر شـدن خـراسـانـى و شـعـيـب شـش سال قبل از ظهور حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.

امـا فـاصـله بـيـن آغـاز حـكومت زمينه سازان ايرانى بدست تواناى مردى از قم و بين ظاهر شـدن خـراسـانـى و شعيب ، به طوريكه گفتيم در روايات مشخص نشده است . مگر اشاره و قرينه هايى كه مى تواند به طور اجمال آن را معين نمايد، از جمله آن قرينه ها، رواياتى اسـت كه درباره شهر قم و حوادث آن مانند موقعيت جهانى ، دينى و فكرى آن شهر و اينكه هـمـه ايـنـهـا ((نـزديك ظهور قائم عليه السلام است )) وارد شده است كه آن را از جلد 60 بحار ص 213 نقل كرديم ..

روايـتـى كـه از امـام بـاقـر عـليـه السـلام در بحار ج 52 ص 243 وارد شده كه فرمود: ((اگـر مـن آن هـنـگـام را درك مـى كـردم خـويـشتن را براى صاحب اين امر نگاه مى داشتم )) دلالت دارد كـه فـاصـله بـيـن ظـهـور قـائم عـليـه السـلام و بـيـن بـوجـود آمـدن حـكـومـت اهل مشرق و وارد شدن در جنگى با دشمنانشان ، از عمر معمولى يك انسان فراتر نمى رود.

و از جـمـله روايـات در ايـن زمـيـنـه ، حـديـثـى اسـت كـه قـبـلا، از بـحـار ج 52 ص 269 نقل شد:

((خـداونـد آن را بـه مـردى از اهـل بـيـت ارزانى مى دارد كه روش او بر اساس تقوى و عـمـل وى هـدايـت گـر مـردم اسـت ، در مـقـام قـضـاوت و حـكـم بـر مـردم ، اهـل رشوه نيست ، به خدا سوگند من او و نام او و پدرش را مى دانم ، آنگاه آن مرد تنومند و كـوتاه اندام ... كه داراى خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد مى آيد، او حـافـظ و نـگـاهـبـان امـانـتـى اسـت كـه نـزد او نـهـاده شـده اسـت و دنـيـا را پـر از عدل و داد مى گرداند.))

ايـن روايت دلالت دارد كه آغاز حكومت ياران حضرت مهدى عليه السلام ابتدا توسط سيدى بـزرگـوار از سـلاله اهـل بـيـت عـليـه السـلام خـواهـد بـود. كـه بـه احـتـمـال ايـن مـعـنـا بـر امـام خـمـيـنـى مـنـطـبـق اسـت و يـا ايـنـكـه بـعـد از عصر امام خمينى و قـبـل از ظـهـور حضرت ، يك نفر و يا بيشتر مى باشند زيرا چنانكه گفتيم روايت ، ناقص اسـت ... بـنـابـرايـن سـيـد خراسانى ، آخرين شخصى است كه پيش از ظهور حضرت مهدى عـليـه السـلام بـر ايـران حـكـومت كرده و يا معاصر با آخرين فردى است كه فرمانرواى ايران خواهد بود.

و آخـريـن سـؤ الى كـه پـيرامون سيد خراسانى مطرح است اينكه ، آيا او داراى مقام مرجعيت تـقليد و يا ولايت امر است و يا رهبرى سياسى در كنار مرجع خواهد بود مانند رئيس جمهور مثلا و يا يكى از برجسته ترين ياران و مشاورين مرجعى كه رهبرى مردم را به عهده دارد؟

آنـچـه از روايات مربوط به وى بدست مى آيد، اين است كه او رهبرى بزرگ حكومت مشرق زمـيـن را بـه عـهـده دارد، تـنـهـا ايـن احـتمال باقى مى ماند كه وى به فرمان مرجع و رهبر بـزرگ ، به عنوان رهبرى سياسى زمام امور را بدست بگيرد. كه احتمالا اينگونه باشد، و الله العالم .

و ما بزودى به امدادهاى غيبى و كرامات و معجزاتى كه خداوند بدست آن حضرت آشكار مى سـازد اشـاره نـمـود و نـيـز تـحـول و تـكـامـل علوم در عصر امام عليه السلام را از ديدگاه روايات بررسى خواهيم نمود.

از جـمـله ايـنـكـه ، حـضـرت ، سـهـله را كـه از سـمـت كـربلا نزديك كوفه است ، به عنوان مـحـل سـكـونـت خود و خانواده اش ‍ انتخاب مى كند كه در اين زمينه تعدادى روايات وارد شده است .

از ديـگـر اعـمـال حـضـرت ، ايـنـكـه آن بـزرگـوار قبل از رفتن به قدس مدتى طولانى در عراق مى ماند:

((آنـگـاه بـه سـوى كـوفـه مـى آيد و تا هر زمان كه خدا بخواهد در آنجا ماندگار مى شود))

بـه نـظـر مـى رسـد سـبـب مـاندن وى ، علاوه بر تثبيت وضع داخلى عراق و انتخاب آن به عـنـوان مـركز حكومت ، آنست كه معاونان و ياران برگزيده و نخبه خود را از سراسر جهان در عـراق گردآورى كرده و با سازماندهى نيروهاى نظامى خود، آنها را از عراق به ساير سـرزمـيـن هـا اعـزام مى دارد، آنگاه با سپاه خويش ، متوجه آزادسازى قدس مى گردد. از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

((چـون قـائم داخـل كـوفـه مى شود هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه در آنجا خواهد بود و يا آهـنـگ آنـجـا نـمـوده اسـت . و ايـن سـخـن امـيرمؤ منان عليه السلام است كه به ياران خود مى گويد: براى سركوبى اين طاغوت (سفيانى ) با ما حركت كنيد))(301)

و نيز از آن حضرت است كه فرمود:

((ايـنـك قـائم را در نجف مى بينم كه در ميان پنج هزار فرشته از مكه بدآنجا آمده است در حـاليـكـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام در سـمـت راسـت و مـيـكـائيـل سـمـت چـپ و مـؤ منان پيشاپيش وى در حركتند و او نيروها را در شهرها پراكنده مى سازد.))(302)

و در روايتى آمده است كه :

((شعيب بن صالح طلايه دار اوست ))

وى فرمانده سپاه حضرت قائم عليه السلام مى باشد.

بـنـا بـه گـفـتـه بـرخـى از روايـات ، نـخستين لشكرى كه امام عليه السلام آن را روانه كـارزار مـى كـنـد بـه جـنـگ تـركـان مـى فـرسـتـد، ابـن حـمـاد در ايـن بـاره از ارطـاة نقل كرده است كه :

((سـفـيـانـى با تركان وارد پيكار مى شود اما نابودى آنها بدست مهدى عليه السلام خـواهـد بـود و آن نـخـسـتـيـن لشـكـرى اسـت كـه حـضـرت بـه سـوى تـركـان گسيل مى دارد.))(303)

قـريـب بـه هـمـيـن مـضـمـون در كـتاب ملاحم و فتن ابن طاووس ص 52 آمده است كه وى هفتاد صـفـحـه يـا بـيـشـتـر از كـتـاب ابـن حـمـاد را در كـتـاب خـود نقل نموده است ... و ما در بخش مربوط به تركان گفتيم كه مراد از تركها در اين روايات كـفـار تـرك است نه مسلمانان ترك چنانكه قرينه هاى زيادى در روايات ، نشانگر اين امر اسـت و در بـرخـى از آنها به برادران ترك و يا گروهى از جانب تركان تعبير شده است كه به احتمال قوى منظور از تركان ، روسها مى باشد.

 






گزارش تخلف
بعدی