گفت و گو با استاد محمود فرشچيان
تمام آن چه را كه مى شود در سيماى يك هنرمند ديد، در چهره استاد مى شد دريافت، و من در تمامى لحظاتى كه در محضرش نشسته بودم، به چهره متفكرانه و دست هاى هنرخيزش مى نگريستم. بارها و بارها اشك در چشمم حلقه بست كه سخنانش، عاشقانه ترين سروده هاى انسان بود، و بارها و بارها اشك در چشمش حلقه بست كه خاطراتش زيباترين تصاوير ايمان. به راستى ، با آن صلابت نگاهى كه داشت و مهربانى مفرطى كه در عبور پلك هايش مى شد جست، چه طور مى توانستم تمامى علاقه اى را كه به او داشتم بيان كنم ؟! چه قدر بايد دندان صبر بر جگر تعجيل مى نهادم تا دوباره به من بنگرد و واژگانى را كه بيان مى كرد با چشمانش ترجمه كند؟!... در تمام طول گفت وگويى كه با استاد داشتم هراس هاى ساده يك كودك در پيشگاه آموزگارش را تجربه كردم و چه شيرين بود! اكنون كه مى خواهم خاطره ديدار با استاد را بنگارم، هنوز حسرت بوسه اى را كه بزرگوارانه نگذاشت بردستش نهم، در دل دارم و دريغ لحظاتى را مى خورم كه چه زود _ولى پربار_در كنارش گذشت و تمام شد! استاد محمود فرشچيان كامل ترين نمونه هنر اصيل و نقاشى ايرانى است. وقتى كه گفتم در شعر، حافظ... در سخن، سعدى ... در علم، بوعلى ...و در نقش، فرشچيان مثل شده اند، خاضعانه سرى تكان داد و گفت: اين نظر لطف شماست من كوچك تر از اين ها هستم، من خادم اين مردمم! چون مى دانم كه هرگاه نخوت در هنر افتاد، هنرمند خواهد مرد! شب اولى كه موفق به ديدار استاد شدم، قرار شد كه فردا صبح ساعت هفت و نيم با هم به گفت وگو بنشينيم. طول شبى كه گذشت يك عمر مى نمود و ساعات اول صبح، طولانى تر از دوش. بالاخره هتل «تارا» وآن گوشه دنج طبقه دوم و چهره متبسم استاد! پيش خدمتى كه گردكيرى مى كرد، صندلى ها را به اين سوى و آن سوى مى كشيد، استاد در كمال ادب از او خواهش كرد كه سر و صدا نكند تا مبادا در ضبط خللى ايجاد شود. باور نمى كردم! اين من بودم، استاد فرشچيان بود و يك ساعتى را كه از او قول گفت وگو گرفته بودم. بدون رفت و آمدهاى روزانه و هراس زنگ تلفن و هزار و يك علت ديگر كه مى شد او را از زيباترين لحظات زندگى من بيرون ببرد. زندگى من بيرون ببرد. استاد! الان مقيم كجا هستيد؟ نيوجرسى آمريكا. و مشغول تدريس؟ نه!... ديگر تدريس نمى كنم وقتم را خيلى مى گيرد. كتابى در دست چاپ نداريد از آثارتان؟ چرا. به ده كشور جهان پيشنهاد داده ام كه نمونه چاپى آثارشان را برايم بفرستند، آلمان كارش از همه بهتر بود، هر چند يك و چهاردهم درصد گران تر از بقيه مى گيرند، ولى كيفيت چاپشان خيلى خوب است. سالى چند بار به مشهد مشرف مى شويد ؟ سه، چهار بار. با دعوت كسى يا به علاقه خودتان؟ نه ! هميشه به خرج خودم و به ميل و خواسته خودم آمدم. حتى اين چند بارى كه براى طراحى و نظارت بر ساخت ضريح مطهر امام رضا (ع) به مشهد مشرف شده ام، يك ريال را از آستان قدس قبول نكرده ام. يعنى براى طراحى ضريح، دستمزدى نگرفته ايد؟ نه! به هيچ عنوان، حتى يك ريال. دوستان در آستان قدس خيلى لطف دارند، و مى خواستند كرايه هتل و بليت هواپيما را حساب كنند من خودم مانع شدم و نخواستم. در ميان سخنان استاد، شيفتگى به اهل بيت، موج مى زد آن عشق بى كرانه اى كه آرزوى هر دل داده اى است ... يادم از حرف هايى آمد كه پيش از اين در باره استاد با يكى از نزديكان ايشان داشتم: استاد فرشچيان، يك قران هم از آستان قدس نگرفته. همه اش را افتخارى انجام داده. حتى وقتى كرايه هتلش را حساب كرده اند، درست معادل همان پول را انداخته داخل ضريح حضرت ... ناگهان به خودم آمدم استاد مجله ى ما (زائر) را ورق مى زد و برخى از مطالب را مرور مى كرد. « مجله خوب و سنگينى است خدا خيرتان بدهد! آفرين ! ...» پرسيدم: استاد! در ميان طرح هاى سياه قلم شما، آن هايى را كه من توانسته ام به دست بياورم، خطوط مستقيم خيلى كم است. همه خط ها منحنى و كج هستند چرا؟ چون زندگى در حال گردش و چرخش است، تمام هستى در حال حركت بر سيرى دايره وار است. من در خط راست صراحتى را مى بينم كه در زندگى روزمره ما چنين صراحتى نيست، صراحتى كه اگر بود ديگر شر پيدا نمى شد و سراسر زندگى خوبى بود. به همين دليل است كه در بعضى از آثارتان حد فاصل ها و مرزها را بر مى داريد، مثل آن تابلوى كه فرشته مشغول ترسيم شيطان و شيطان مشغول ترسيم فرشته است؟ مى دانى ! در روحيه ى انسان ها، خط و مرز نيست. انسان در انبوهى از تفكرات تيره و روشن عملش را شكل مى دهد. فكر مى كنم چنين ابهامى در كارهاى من هم هست. چون سعى مى كنم چنين درهم تنيدگى ميان نيروهاى شاكله تفكر بشرى را ترسيم كنم. پس حالا متوجه مى شوم چرا در برخى آثارتان انسان نما به چشم مى خورد! يك وجه ديگر تلفيق خير و شر و سياه و سفيد در فطرت بشرى همين موضوع است. از يك طرف بعضى از قيافه هاى انسانى ، با چهره هاى حيوانى تطابق دارد و نقاشان و طراحان، خلق و خوى حيوان را در صورت انسان متجلى مى سازند، از سوى ديگر برخى حيوانات دارى شخصيت هايى متفاوتند، مثل اين كه مى گوييم روباه مكار است و گرگ درنده خوست. پس وقتى چنين حيوانى را با هيئت انسانى بسازيم، مرادمان صفت حيوانى آن فرد است، يعنى به تعبيرى ددمنشى و فرشته خويى يك فرد را ترسيم كرده ايم. پيچيدگى طرح هاى شما از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از همين نگاه پيچيده به روان بشرى ؟ شايد، ولى من فكر مى كنم كه پيچيدگى كارهاى من اغلب در آثارى است كه خواسته ام جدال ميان نيكى و شر، خير و بدى و نور و ظلمت را به نمايش در آوردم. احساس مى كنم هر كجا، در آثارتان نيروهاى خيروشر با يكديگر تلاقى مى كنند چارچوبى پيدا مى شود، مثل آن چارچوبى كه در تابلوى ضامن آهو مشاهده مى كنيم. اين اتفاقى است؟ نه! در كارهاى من هيچ چيزى اتفاقى نيست. آن چارچوبى كه شما از آن ياد مى كنيد يا حد فاصل بين متن اصلى و سوژه هاى فرعى است و يا براى ايجاد فرم زيباتر پرداخت شده و يا اين كه تداعى گر نوعى حركت از جزء به كل يا برعكس است، كه در يك قالب زيبايى شناسانه در آمده، اما در بسيارى از آثار من ( مثل تابلوهاى پنجمين روز آفرينش، عصر عاشورا و...) چنين چارچوبى به چشم نمى خورد. ... موسيقى رنگ در طرح هاى شما _ به اعتراف همه _ اعجاب برانگيز است. مثلاً در تابلو ضامن آهو، رنگ بندى سبز كليت طرح، نشان از سيادت دارد، و در تابلو عصرعاشورا، از سياه و سفيد بيشتر استفاده شده از طرفى پيام تابلوها هم به اين موضوع اشاره دارد كه طرح و الگوى كرامتى انسانى يا _ در مرتبه اى بالاتر _ دين باورى انسانى است حتى در آثارى مثل «روباه در آشيانه مرغان» كه به نوعى تداعى گر جدال ميان نيروهاى متضاد براى بقا است، اين مهم به چشم مى خورد. من فكر مى كنم هنرمند، به خودى و تنها با تكيه برداشته ها و دانسته هاى صرف هنرى اش از خلق چنين آثارى عاجز است او بايد به منبعى وصل باشد كه از هر سر منشأى بالاتر و خلاق تر و جميل تر است. احساس مى كنم شما هم به همين منبع متصليد دوست دارم بدانم وقتى آثارى را مثل «ضامن آهو»،«عصر عاشورا (ع)» و ... خلق مى كرديد آيا در مى يافتيد كه عنايتى خاص از سوى ائمه (ع) شامل حال شما مى شود؟ بدون شك. بدون شك. بدون شك. من خودم كارى نمى كنم. هر چه مى بينيد، لطف خدا است. هيچ هنرمندى هنرش جاودانه نمى شود، مگر بر اساس اعتقاد و ايمانش كار كند و به باورهاى الهى اش تكيه بزند.
نگاهش را در چشمانم دوخت. نا خود آگاه ياد بيتى افتادم:
نشود فاش كسى ، آن چه ميان من و توست |
|
تا اشارات نگه، نامه رسان من و توست |
نمى خواست از عناياتى كه شامل حالش شده سخنى به ميان آورد، اما هر چه بود، اين توجه خاص معصومين (ع) آن قدر بود كه مى شد با اشك ترجمانش كرد، و در چشمان استاد، اشك حلقه بست. از تابلوى ضامن آهو، حرف نگفته اى هست كه مردم نشنيده باشند؟ قديم وقتى نقاشان مى خواستند صورت معصومين(ع) را تصوير كنند، يا پرده اى بر روى صورت ايشان مى كشيدند يا هاله اى نور پشت سرشان قرار مى دارند. من با چنين تصوير و تصورى تابلو و طرح صورت امام رضا(ع) راـكه عاشقانه دوستشان دارمـشروع كردم. مى خواستم اول امام را از پشت سر طراحى كنم، ولى مقتضيات تابلو ايجاد مى كرد كه ايشان را از روبه رو تصوير نمايم. وقتى به صورت حضرت رسيدم، نتوانستم آن گونه كه مى خواهم طرح را كار كنم. صورت، روزها و ساعت ها دست نخورده ماند، بعد از ظهر يك روز، مثل هميشه كه هنگام نقاشى وضو مى گيرم، وضو گرفتم و روبه مشهد ايستادم و زيارت خاصه حضرت را خواندم بعد رفتم سراغ تابلو و قلم را گرفتم و شروع كردم. بدون آن كه قلم را بردارم يا طرح را عوض كنم، صورت را ساختم. وقتى هم تمام شد، ديگر تغييرى در آن ايجاد نكردم. و هاله نور؟ مشابه هاله نورى كه در اطراف صورت حضرت كار شده را نمى توانيد در هيچ اثر مذهبى ديگر پيدا كنيد. اين اولين بارى است كه چهره معصومى وسط هاله نورى قرار دارد كه مى توان از پس آن، صورت را نيز تشخيص داد. دقايق و ظرايفى كه در اين اثر هست شايد براى خوانندگان ما هنوز كشف نشده باشد. از آن جا كه گفتيد در كارتان هيچ چيز اتفاقى نيست، مى شود به گوشه اى از تفكرات حاكم بر اين طرح اشاره كنيد؟ تمام عناصر تشكيل دهنده تابلو ضامن آهو، و تمام خطوط و پرسوناژهاى آن، همه معطوف به وجود امام رضا (ع) هستند و تمام منحنى ها به سوى ايشان ختم مى شوند. پرسوناژ امام (ع) از لحاظ رنگ و فرم هم طورى قرار گرفته كه در فراز بوده و باقى عناصر در فرود باشند. در چهره بچه آهوانى كه به خدمت حضرت مى آيند، حالتى از خوشحالى و شادمانى توأم با احترام ديده مى شود، كه اين احترام به صورت زانو زدن در برابر امام (ع) متجلى است. از عصر عاشورا بگوييد! سه سال پيش از انقلاب، روز عاشورا، مادرم گفت: برو روضه گوش كن تا چند كلام حرف حساب بشنوى ! ، گفتم: من اول در اتاقم كارى دارم بعد خواهم رفت. حال عجيبى به من دست داد وارد اتاق شدم، قلم را برداشتم و تابلو عصرعاشورا را شروع كردم. قلم را كه برداشتم تابلوى شد كه الآن هست، بدون هيچ تغييرى . تفكر حاكم بر تابلو هم همان اصل حاكم برتابلو ضامن آهو است، يعنى تمام خطوط مدور بوده و به وجود مبارك حضرت زينب (س) ختم مى شد.
كار جديدى نداشته ايد؟ چرا. اثرى درباره پيامبر اكرم (ص) به نام «اولين پيام» كه به آستان قدس رضوى تقديم كرده ام... در اين اثر رمز و رازى است كه بايد دقيق شويد تا آن را دريابيد! از رمز و راز آن برايمان نمى گوييد؟ نه! ( با لبخند ) تابلو را ببينيد، رمز و رازش را خواهيد فهميد! استاد! اگر قرار باشد از ميان تمام طرح ها و نقش هايتان تنها يك اثر را انتخاب كنيد، كدام را بر مى گزينيد؟ عصر عاشورا.
از طراحى ضريح بگوييد. چند سال طول كشيد؟ چه كسى آن را روى طلا و نقره كاركرد؟ از كارى كه الآن دارد به بهره بردارى مى رسد راضى هستيد؟ و خلاصه هر چه فكر مى كنيد كه براى ما شنيدنى است. كار ضريح هفت سال طول كشيد و من اول طرح ها را فكس مى كردم و بعد به وسيله خودم يا كسى ديگرى كه به ايران مى آمد، اصل طرح ها را مى آوردم. نقره كارى و طلا كارى هم بر عهده استاد مصطفى خدادادزاده بود، مردى كه واقعاً خواسته هاى مرا بر آورده كرد و كارش جداً ديدنى است. اولين بار كه كارش را ديدم قوس بالاى سر ضريح را، كه ختم به اسم پروردگار مى شد، كار مى كرد. گفتم: اين كار استاد خدادادزاده نيست، چون نمى تواند با سرافرازى بگويد كه اين كار را من انجام داده ام. وقتى استاد نظرم را متوجه شد، همه كار را آب كرد و دوباره ساخت. در ساخت دوم، قوس تاب برداشت و دفعه سوم اين شد كه امروز مى بينيد. كارى كه در نوع خودش از لحاظ ساخت و در طرح بى نظير است. چون اولين بارى است كه در اجرا و طراحى ضريح، مقرنس كارشده. وقت تمام مى شد و من هم چنان محو در آن همه خضوع اين بزرگ مرد هنر اصيل ايرانى بودم. نمى خواستم و نمى توانستم دل بكنم. چند عكس گرفتم و سعى كردم هنگام خداحافظى ، كلمه «خداحافظ» را به كار نبرم: به اميد ديدار استاد! به اميد ديدار پسرم. رفتم ... و هتل «تارا» ماند و كسى كه هنر ايرانى به وجودش مباهات مى كند. كسى كه نمى دانم چه قدر دوستش دارم!
گفت وكو از آرش خيرآبادى برگرفته از مجله زائر، شماره 76.
|